اومدم تهرانم خونه ابجیم دوشنبه یهو تصمیم گرفتم بگیرمش رژقرمززدم گفتم تخ شده نگامیکرد میگفت اه
از2ظهر ندادم تا10نیم شب مشغول بوداصلا نفهمید
یاخدا از10نیم شب که خوابش اومد شروع کرد گرییییییه میگما تاحالااینطور گریشو ندیده بودم درحدیکه نفسش میرف کبودمیشد عربددددده میکشید
12اینادیدم نمیشه بچه های ابجیم مدرسه دارن بیدارشون کرد رفتم سینه هاموشستم...اقاهرچقدر دادم روشو برگردوند دا کشید نخورد...اخرش یساعت بعدش تو عالم خواب و بیداری وگیجی یهوگرفت خورد🫠
1402/07/27 21:36