پدر بزرگ پدریش وعمش بیرون مادر و دیدن اول به مادر بچه گفت داریم میریم دنبالش بعداینکه مادر بچه گفت رفتم بهزیستی بچه رو دیدم منم باهاتون کمک میکنم دارین میگیرین نگه میدارم چند روز باهاتون رفت خونه پدر بزرگه بعد که رفتن خونه مامان بچه زنگ زد که ادامه صحبت رو بکنه عمه بچه جواب دادگفت خودت میدونی ما نمیتونیم نگه داریم مگه پرورشگاه اینجا پدرو مادر من نمیتونن نگه دارن هرکاری میخواین تو و پدرش بکنید بعد بابابزرگه گوشی رو گرفت گفت اونجا جای خوبیه بزار بمونه اونجا یعنی سر چند ساعت نظرشون عوض شد اینارو گفتن تا رفتن خونه از خیابون
1403/10/16 14:01