خلاصه من خیلی عصبی شدم بخاطر مظلومیت این حیوونی و بد حال بودنش حالا بردیمش دامپزشکی شوهرم میدونه من میترسم از سالمش برداشته این پرنده رو میخواد بذاره تو بغلم تو ماشین منو میگی از ترسم یهو دیدم فاصله ندارم با این پرنده ده بار گفتمش نذار نیار میترسم آخر اومد بیاره چنان جیغ زدم از ترس تند تند قفل ماشینو میزدم ک فقط بپرم خیلیم خودمو کنترل کردم چیزی بارش نکنم بخدا
1401/08/08 19:36