پاسخ به برامنم خیلی سخته غربت دوس ندارم همیشه پیش خانوادشم گفتم ک دخترم بزرگ شع به شهر غریب نمیدم
?من ایندفعه عروسی عموم بود رفتم اصفهان پدر بزرگ شوهرم گفت نه لازم نکرده بری اگه رفتی ی شب میشینی و میای منم گفتم نه عروسی پسر غمم شاید باشه میمونم تا اونهم رد بشه بعد میام گفت اگه بچه مریض شد من میدونم باتو وقتی رفتم عروسی عموم رد شد و عمم گفت معلوم نیست عروسی بگیریم یانه ماهم دوروز بعدش وسایلمون و جمع کردیم که برگردیم یهو عمم زنگ زد که ما پس فردا عروسی داریم شوهرم گفت نه نمیزارم بشینه چرا پسرش منو دید سلام نکرد گفت بابا اون اخلاقش همینطوریه دنبال بهونه بود خلاصه اخرش بای گریه یکمی از راه رفتیم و برگشتم اینقدر مامانم گریه کرد که بزار بمونه به دلش نمونه اخرش مامانم نفرینش کرد گفت امیدوارم دخترتو که شوهر دادی شوهرش یروزی اشکتو در بیاره تا بفهمی ما چی میکشیم
ازین حرص میخوردم که من بخاطر حرف اینا که بچم مریض نشه برمیگشتم مادر بزرگ شوهرم میگفت تو نموندی تقصیر خودته ماکه گفتیم بمون
1401/08/18 00:51