سر عروسی جاریم رفتیم استارا عروسی برادرشوهرم جاریم به گوشی شوهرم زنگ زد من برداشتم همخ تو ماشین بودیم تو راه بعد اون دعوت کردن ناهار بریم منتظرن ما رفتیم این کله اش باد داشت از اول راه بعد به برادرشوهرم میگه والله ما نمی دونستیم باید بیاییم ناهار برادرشوهرمم با جاریم دعواا که چرا زنگ نزدی اونم هی قسم به کاظم زنگ زد فرزانه برداشت بعد اون گفت فرزانه به ما نگفت ??? به جاریم گفتم اخه تو 206 4 نفره یکی زنگ بزنه اونم به گوشی شوهرم من بردارم عقلت نمیگه کاظم لااقل میپرسید کی بودااا بعد کف دست بو کرده بودن ناهار بیان بعد من نگفتم من بعد قطع گفتم سودا بود ناهار دعوت کرد
1401/08/25 14:10