زدم آن دم تلمبه *** یارم
ندانستم ز حالش من ز کارم
کشیدم لحظه انزال بیرون
چر سیمین بدن را هم من از کون
بیامد خامه از *** به بیرون
شد او لیلی و من گردیده مجنون
نهادم لب به لب هم روی در روی
نگنجیدی میان هر دومان موی
نگه کردم به ساعت جا دریدم
ز جایم تا در منزل پریدم
همه آب منی را پاک کردم
سپس دسمال کاغظ خاک کردم
لباسش را به تن چون یوز جنگی
بخسبید آن زمان آن *** سنگی
نمودم من روانه دلبرم را
به سوی خانه آن ویرانگرم را
به یک بوسه ورا بدرود کردم
بیامد آن زمان در بیضه دردم
1401/08/22 15:11