The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

......

1 عضو

بچه ها امشب کامل میذارم بخونید

1401/08/25 00:54

??

1401/08/25 00:55

بذار بخونیم حوصلمون پوکید

1401/08/25 00:56

نمیتونم اخه پسرم بانه گیری میکنه

1401/08/25 00:57

بخوابونمش

1401/08/25 00:57

بعدش چشم?

1401/08/25 01:04

نیومدی ک بده دست شوهرت بخوابونش

1401/08/25 01:30

پاسخ به

نیومدی ک بده دست شوهرت بخوابونش

دارم مینویسم

1401/08/25 01:31

پاسخ به

دارم مینویسم

1401/08/25 01:33

خوب داستان از اون جایی شروع میشه ک من 11 سالم بود سال 96 اون موقع تازه مد شده بود ک بچه هام گوشی داشته باشن منم هم مامانم هم بابام سرکار میرفتن منم زیادی تنها بودم با یه داداش کوچیک تر از خودم برای همین با اصرار زیاد برام گوشی گرفتن منم اون موقع ها بازی کلش رو ک خیلی طرفدار داشت نصب کردم این بازی چت انلاین داشت یعنی گروه داشت منم عضو یکی شدم و با یه پسری اشنا شدم با چیزایی ک میگفت فکر کردم یکی از پسر خاله هام برای همین باهاش گرم صحبت شدم این صحبت ها چند هفته ای ادامه داشت تا اینک یه روز با یکی از اعضای گروه بحثم شد و لفت دادم چند بار درخواست دعوت داد ک برگردم قبول نکردم تا اینک یه گروه دیگ زد و نوشته یه لحظه بیا کارت دارم رفتم گفتم بله؟
گفت چرا رفتی از گروه گفتم ندیدی بحث شد منم اومدم بیرون گفت اون رو بیرون کردم چرا نیومدی گفتم دلیلی نداشت ک برگردم گفت اگ یکی اونجا بهت عادت کرده باشه چی؟ گفتم مثلا کی؟ گفت من گفتم خب گفت شایدم بهت احساسی پیدا کردم ندیدمت اما ازت خوشم اومده میشه با هم دوست بشیم منم بچه بودم و احساسی منم یه حسی داشتم عشق ک مطمعنن نبود اما بود یه چیزایی دیدم پسر خوبیه و سبک نیست قبول کردم بعد شش ماه بهم گفت نیمخوای عکس منو ببینی دوست داشتم اما میترسیدم چون باید تو تلگرام عکسشو میدیم و برای این کار باید شمارم رو بهش میدادم گفتم نه عجله ای ندارم گفت باشه هرموقع خواستی این شمارمه بهم پیام بده بعد اینک با خودم یه عالمه کلنجار رفتم تصمیم گرفتم ک بهش پیام بدم کنجکاو بودم ببینم چجوریع این ادمی ک بهش عادت کردم گفتم تهش اگ بد بود خطم رو میشکنم بهش پیام دادم خودمو معرفی کردم خوشحال شد و عکسشو فرستادم یه پسره مو خرمایی با چشمای درشت و مژه های پر و پوست سفید بد نبود خوشم اومد منم عکسمو فرستادم گفت وایی چقدر جوجو ای تو و این بود ک تا موقعی ک یادم بهم میگفت جوجو:)
بعد چند ماه مامانم از زمانایی ک قهر میکردیم حالم خراب میشد و دائم همیشه سرم تو گوشی بود فهمید ک من با همچین کسی در رابطه ام راضی نبود و سعی داشت جدام کنه یه مدت گوشی رو ازم گرفت و گفت دیگ نمیخواد گوشی داشته باشی یه هفته ای طول کشید تا گوشیمو گرفتم تو این یه هفته انقدر داغون بودن و گریه میکردم و به زور غذا میخوردم مجبور شد بده رفتم داخل تلگرام نوشته بود کجایی چرا انلاین نمیشی اتفاقی افتاده و نکنه ولم کردی اخه چرا چیکار کردم؟ هروز پیام داده بود بهش پیام دادم و ماجرا رو تعریف کردم و ماجرا دوباره مثل قبل شد تا اینک یه شب یه شماره ناشناس به گوشیم زنگ زد دادم مامانم صحبت کنه باباش

1401/08/25 01:37

بود با لحن تند صحبت میکرد و گفت دخترات رو بگیر یع علف هرزه برای پسر من مامانم گفت شما جلوی پسر خودت رو بگیر ک ول کنه دختره مارو باباش گفته غاط کرده مگه اینا سن عاشقشی شونه و قطع کرد اون شب خوب یادمه ک رفتم تو کوچه چرخ سواری میکردم و گریه میکردم
بعد سه چهار روز صبح ک از خواب بیدار شدم دیدم پیام داده خوبی
یهو زدم زیر خنده مامانم گفته چته دیونه شدی یه دم گریه یه دم خنده
گفتم برگشت بهم پیام داده سری تکون داد بهش پیام دادم خوبی چیشده گفت
هیچی من گوشیم رو اپن بوده اینام منن حواسم نبوده برداشتن شمارت رو از گوشیم با بابام رفتیم بیرون صحبت کردیم گفت اون بدردت نمیخوره اما من نمیتونم
خوشحال شدم از اینکه برگشته

1401/08/25 01:37

بخوام خلاصه بگم دعوا های زیادی پیش اومد خیلی
همو میپرستیدیم عاشقانه دوسش داشتم و فقط یه بار دیدمش تو حرم امام رضا
قرار بود 18 سالم ک شد بیاد خواستگاریم اما خوب نشد دیگ
ازدواجم یه اجبار از طرف خانوادم بود برای کندن من از اون اما راه درستی نبود و دوتامون نابود شدیم هنوز ک هنوزه به یادشم و دارم تلاش میکنم ک به قرار ک گذاشتیم برسم هرچند ک اون نیست ولی کمترین چیزیه ک میتونم به خودم بدم. حالم بد میشه در موردش فکر میکنم ببخشید تا اینجا کشیدمتون اما دیگ نمیتونم بنویسم سختمه

1401/08/25 01:46

هنوزم میبینم ک پستایی میزاره از من و میدونه بچه دارم منم دلتنگشم اما کاریش نمیشه کرد

1401/08/25 01:47

ببخشید بچه ها ?

1401/08/25 01:47

پاسخ به

هنوزم میبینم ک پستایی میزاره از من و میدونه بچه دارم منم دلتنگشم اما کاریش نمیشه کرد

شوهرت درجریان ک دوسشداری

1401/08/25 01:51

قبلا باهم بودین

1401/08/25 01:51

پاسخ به

هنوزم میبینم ک پستایی میزاره از من و میدونه بچه دارم منم دلتنگشم اما کاریش نمیشه کرد

اقا کامل بنویس ☹️

1401/08/25 02:04

پاسخ به

اقا کامل بنویس ☹️

?

1401/08/25 02:05

من توفکرشم الان زندگیش چطوریه درگیر شده مغزم

1401/08/25 02:05

چون همه تو زندگیشون یه داستانی دارن براخودشون

1401/08/25 02:06

پاسخ به

من توفکرشم الان زندگیش چطوریه درگیر شده مغزم

همین دیگه

1401/08/25 02:08

آخی عزیزم چه غمناک بود
سعی کن با زندگی جدیدت کنار بیای
وگرنه اینجور مسائل ک فراموش نمیشه..

1401/08/25 11:07

پ بقیش

1401/08/25 14:34

پاسخ به

بخوام خلاصه بگم دعوا های زیادی پیش اومد خیلی همو میپرستیدیم عاشقانه دوسش داشتم و فقط یه بار دیدمش تو...

عزیزم این یه عشق کودکی بوده شاید اصلا وقتی بهش میرسیدی اون چیزی نبوده که میخاستی بهش فک نکن و فراموش کن

1401/08/25 14:40

ولی زندگی سختی داشتیه???

1401/08/25 15:52