جنگ با خانواده شوهر یه جنگ بی پایانه،13 سال ک رنج خوردم ک مادرشوهرم ناراضی بود چرا خودمو انداختم تو چاه الانم جاریم میشه نوه خواهرش 16 سالشه،نزاشتن دختره یک ماه از اومدنش بگذره منو کم محل کرد و محلی ب من ندادن همش به اون میگن دخترم یا میان مردم گفته این مال خودمه مایه ی اعتبارمه.خلاصه واگذارشون کردم ب خدا.هرسال عید می رفتم کمک مادرشوهرم این دخترقوم خودش بهش گف نمیتونم بیام کلا محل نداده و بهونه کرده با چی بیام.یعنی دلم خنک شد.
دختره اومد کرمان خونه مجردی شوهرش 4 روز موند اما نرفت کمک.مادرشوهرم خیلی ادعای اینش می شد که قوم خیلی تو جون آدم هست.آیا شما می تونید راهنماییم کنید چکار کنم حسرتم رو بخورن؟؟بعدم بارها من احترام گذاشتم اصلا حرمت منو ندارن
1403/01/26 16:37