همسایمون یه پسر داشت خیلی مودب بود ، مادرش ارایشگاه داشت ، می گفت پسرم دارم برای کنکور درس می خونه و نهارم درست می کنه بعضی موقع ها من دیر میرم ، دو سه بار دیده بودمش خیلی مودب و سر پایین بود ، یه روز از در ارایشگاه مادرش رد میشه شاگرد مادرش یه دختری بود 3 سال از پسره بزرگتر بود ، یه جوری با پسره خلاصه گولش زد و دوستش شد ، مادرش نگران بود . گفت یه روز یواشکی رفتم خونه دیدم ، دختره خودشو لخت کرده بود رو تخت می گفته فقط یه بار امتحان کن ?
خلاصه پسره عاشقش شد و گفت نگیرینش برام خودمو می کشم . خانواده مجبور شد براش گرفتنش ، دختره زایید 6 ماه بعد عروسی ?یه دختر اورد و طلاق گرفت . پسره هم کنکور قبول نشد و خودشو اعدام کرد ???????????
مامانم سه روز براش گریه کرد .
1401/09/16 13:55