پاسخ به نه
رفته بودم خونشون
چند روز موندیم هی اذیتم میکرد
ظهر شد همین وقتا رفتیم تو اتاق محمد وسبحان خوابشون برد منم یکم اینور و اونور کردم خوابم نبرد بلند شدم رفتم بیرون
باباش خیلی عزیز بود اونموقع ها
بهم گفت دخترم میشه چایی دم کنی منم رفتم چایی دم کنم رد شدنی دیدم گلاش آب نداره آبم اوردم بدم گلاش
یهو مادرش اومد جلومو گرفت گفت خوب سبحانو چسبوندی به خودت
از کجا پیدات شده اصن
میدونم محمد بخاطر تو الهامو طلاق داد منم خیلیییییی زور بهم داشت
گفتم دستم درد نکنه سبحانو چسبوندم به خودم هرجوریم هستیم داریم زندگی میکنیم یه پات لبه گوره چرا همش سعی داری اذیتم کنه
گفت اصن ازت خوشم نمیاد منم گفتم به درک ک نمیاد و رفتم
چایی ریختم محمد و سبحانم اومدن بیرون پیش باباش نشسته بود
پدرشوهرم به محمد گفت مادرت کجاس پس
گفتم داره به گلا آب میده مامان جان بیا چایی بخور?
1401/09/15 13:41