😁😆bilbilaksarha😜👻

2 عضو

پاسخ به

یه بار پارچه گرفته بودم برا خودم تاب بدوزم بعد اورد گرفتش دور خودش جمع نشد دورش بعد با یه کنایه ی گف...

?????????توام خوب سوزاندیشا

1401/09/15 13:33

پاسخ به

کاش اینام نبودن شوهر خواهر برا چشه????

نمیدانم?

1401/09/15 13:33

پاسخ به

?????????توام خوب سوزاندیشا

حقش بود
من سکوت نمیکردم ?

1401/09/15 13:33

پاسخ به

نمیدانم?

موجوداته اضافه?

1401/09/15 13:34

پاسخ به

حقش بود من سکوت نمیکردم ?

تو مارمولکی م باشم رنگم سفید میشه تپش قلب میگیرم??

1401/09/15 13:34

بعد میام فقط سرمیلاد بدبختگه غر میزنم

1401/09/15 13:34

پاسخ به

تو مارمولکی م باشم رنگم سفید میشه تپش قلب میگیرم??

گفتم یه بار چه به مادرشوهرم کردم?

1401/09/15 13:34

فک‌کنم ماهنوش ناراحت شد نیامد?

1401/09/15 13:34

پاسخ به

گفتم یه بار چه به مادرشوهرم کردم?

نه

1401/09/15 13:35

پاسخ به

بعد میام فقط سرمیلاد بدبختگه غر میزنم

نه بابااا من اصن محمد نمیفهمید
میشنیدم سکوت میکرد?

1401/09/15 13:35

پاسخ به

فک‌کنم ماهنوش ناراحت شد نیامد?

شاید رفته نهار

1401/09/15 13:35

پاسخ به

نه بابااا من اصن محمد نمیفهمید میشنیدم سکوت میکرد?

اینم میگه همون موقع جواب بده نیا بمه‌بگو?

1401/09/15 13:36

پاسخ به

شاید رفته نهار

?

1401/09/15 13:36

پاسخ به

ماهنوش چ بهت امد ناراحت شدی?

ن بابا مرسانا بیدار شده

1401/09/15 13:37

پاسخ به

یه بار پارچه گرفته بودم برا خودم تاب بدوزم بعد اورد گرفتش دور خودش جمع نشد دورش بعد با یه کنایه ی گف...

??????

1401/09/15 13:38

پاسخ به

ن بابا مرسانا بیدار شده

ااااییی یه کیلو کم‌کردم گفتم ناراحت شدی بعد او بچه وزن‌نمیگیره همش تقصیر توئه???

1401/09/15 13:39

پاسخ به

نه

رفته بودم خونشون
چند روز موندیم هی اذیتم میکرد
ظهر شد همین وقتا رفتیم تو اتاق محمد وسبحان خوابشون برد منم یکم اینور و اونور کردم خوابم نبرد بلند شدم رفتم بیرون
باباش خیلی عزیز بود اونموقع ها
بهم گفت دخترم میشه چایی دم کنی منم رفتم چایی دم کنم رد شدنی دیدم گلاش آب نداره آبم اوردم بدم گلاش
یهو مادرش اومد جلومو گرفت گفت خوب سبحانو چسبوندی به خودت
از کجا پیدات شده اصن
میدونم محمد بخاطر تو الهامو طلاق داد منم خیلیییییی زور بهم داشت
گفتم دستم درد نکنه سبحانو چسبوندم به خودم هرجوریم هستیم داریم زندگی میکنیم یه پات لبه گوره چرا همش سعی داری اذیتم کنه
گفت اصن ازت خوشم نمیاد منم گفتم به درک ک نمیاد و رفتم
چایی ریختم محمد و سبحانم اومدن بیرون پیش باباش نشسته بود
پدرشوهرم به محمد گفت مادرت کجاس پس
گفتم داره به گلا آب میده مامان جان بیا چایی بخور?

1401/09/15 13:41

غصه خوردن چیزی درست نمیکرد با اونا
تنها خودم بودم و خودم باید از خودم دفاع میکردم?

1401/09/15 13:42

پاسخ به

رفته بودم خونشون چند روز موندیم هی اذیتم میکرد ظهر شد همین وقتا رفتیم تو اتاق محمد وسبحان خوابشون بر...

?????

1401/09/15 13:43

وووویییی زهره واقعا همینجوری بهت گفت

1401/09/15 13:43

خوشبحالت چ ریلکس جواب دادی هی اوجوری سوزاندیش

1401/09/15 13:43

رفتم اون گروه???

1401/09/15 13:44

نادیا رو حذفش کردم?

1401/09/15 13:44

جدی

1401/09/15 13:44

آمدم امتحان کنم حذف شد?

1401/09/15 13:44