مادران مهرو آبان 1402

548 عضو

ب شوهرم الان میگفتم مگر بمونی خونه من ازمایشگاه نزدیک خونه برم

1401/10/05 10:50

درست حسابی پیش کسی نمیمونه که
بچهاش صبحی ان نیستن اینم فک نکنم بدون بچها بمونه

1401/10/05 10:51

پاسخ به

ب شوهرم الان میگفتم مگر بمونی خونه من ازمایشگاه نزدیک خونه برم

اینجوری بهتر اگه شوهرت بتونه بگیره

1401/10/05 10:52

پیش جاریا ک اصلا دوست ندارم بمونه
والا چندبار رفت بچه رو از اتاق ترسوندن دوسه ماه طول کشید که ترسو از جون بچه بندازم بیرون ?

1401/10/05 10:52

من همش پسرمو میدم دست باباش

1401/10/05 10:52

پیش شوهرم میمونه

1401/10/05 10:52

پاسخ به

پیش شوهرم میمونه

پس خوبه

1401/10/05 10:52

پاسخ به

پیش جاریا ک اصلا دوست ندارم بمونه والا چندبار رفت بچه رو از اتاق ترسوندن دوسه ماه طول کشید که ترسو ا...

ووای چه بی درک منم پسرم‌از ممدقلی کوجیک بود ترسیده هنوز تو ذهنشه گاهی میترسه

1401/10/05 10:53

برای زایمانمم خیالم راحته
اگر بیمارستانه تروتمیز باشه میبریمش ک بچه رو ببینه یا
گفتم شب میمونم خونه مامانم صبح زود ک رفتیم نفهمه تا12 خوابه اگر داداشم بیدارش نکنه
بعد اونم ک شوهرم میره پیشش احتمال زیاد همون خونه مامانم بمونه تافرداش مرخص بشم

1401/10/05 10:53

پاسخ به

ووای چه بی درک منم پسرم‌از ممدقلی کوجیک بود ترسیده هنوز تو ذهنشه گاهی میترسه

تاحالا از هیچی نترسوندمش
خیلی کوچیک بود تازه چهاردست و پا میرفت اومد دست بزنه پریز برق جاریم یهو گفت نکن لولو داره میاد میخورتت?

1401/10/05 10:54

گفتم ینی چی

1401/10/05 10:54

من باکلمه خطر داره.جیزه. داغه میکشمش کنار

1401/10/05 10:55

پاسخ به

تاحالا از هیچی نترسوندمش خیلی کوچیک بود تازه چهاردست و پا میرفت اومد دست بزنه پریز برق جاریم یهو گفت...

??جاری یهو هول شده

1401/10/05 10:56

جوری از انتاق ترسوندنش ک نره به اسباب بازیا دست بزنه
بچه از دور وایمیستاد اتاق نگاه میکرد میگفت هوو میاد

1401/10/05 10:56

ولی خیلی بده بچه ترس از یه چی داشته باشه

1401/10/05 10:56

نمیرفت اتاق تنها که

1401/10/05 10:56

جدیدنم باز ترسوندن گفتم نه مامان هوو الکیه نداریم که هوو نیست

1401/10/05 10:57

سرگرمش کرد هی رفت اتاق اومد یادش رفت

1401/10/05 10:57

ولی سری اول خیلی ترسیده بود

1401/10/05 10:57

من پسرم بزرگه گاهی نمیره تو اتاق لباس عوض کنه خودم باید باهش برم

1401/10/05 10:57

پاسخ به

من پسرم بزرگه گاهی نمیره تو اتاق لباس عوض کنه خودم باید باهش برم

خیلی بده

1401/10/05 10:58

آره بچه اذیت میشه گناه دارن

1401/10/05 10:58

من از تاریکی میترسیدم باید ی چراغ روشن میموند ولی از وقتی دنیا اومده ترسمو گذاشتم کنار که مثل من ترسو نشه

1401/10/05 10:58

همه چراغارو خاموش مسکنم

1401/10/05 10:58

پاسخ به

عصری میرم. آخه چندروز پیش رفتم پیش ماما هیچی نگف پماد داد الان عصری میرم پیش دکترم

???تشخیص نداده ماما

1401/10/05 10:59