مرداد ماهی ها ۱۴۰۱

14 عضو

ماهانم خوشکله ک ولی خب من ک مامان مهرادم بخوام بگم من این اسمو خیلی دوس دارم با اینکه اوایل پدر شوهرم میزد تو ذوقم ولی کار خودمونو کردیم
الانم هر چی دل خودت میگه بزار ی چیزی ک خسته نشی

1403/10/17 08:39

عاره عزیزم

1403/10/17 09:22

😍قشنگه

1403/10/17 09:22

راستش ماهان برا منم زیاد جالب نبود ولی خب بازم هرچی خودت دوس داری

1403/10/17 09:23

چرا

1403/10/17 09:34

من ماهان دوست دارم

1403/10/17 09:34

حساس نشو
خیلی حساس بشی آخر سر یه اسم عجیب غریب میذاری
مهراد هم خوبه
یه چی بزار تو جامعه باشه

1403/10/17 09:35

چون یکی ک خوشم نمیاد گذاشته 😐

1403/10/17 10:12

دقیقا

ب اسم موحد اصلا اصلا فکر نکرده بودیم ما ک شد موحد

اینم معلوم نیس😕😕😕

1403/10/17 10:13

این شیاف گل مغربی رو دیشب گذاشتم تو نمیرف 😅
اخرم اومد بیرون بدم میاد

1403/10/17 10:14

😑😑بده شوهرت بزاره کامل فشاربده بره تو

1403/10/17 11:00

😂😂

1403/10/17 11:31

نمیذاره

1403/10/17 11:57

😂😂😂

1403/10/17 12:07

وا باید کمک کنه دیگه😑

1403/10/17 14:20

میگه بدم میاد
میگم چیز خودتو میذاری تو خوشت میاد 😅😅😅

1403/10/17 14:53

😑😑😑😑 چ چیزیه شوهرتوام

1403/10/17 15:01

😂😂😂😂

1403/10/17 15:01

من هرشب دیگ شوهرم خودش میاورد میزاشت برام. حتی بعد زایمانم من ی روغن مکه یه بنده خدایی اورده برام بخیه هام که افتاد روز 18به بعد تا 10روز شوهرم برام میزد جای رد بخیه الان کامل رفته
ماه پیش علائم عفونت داشتم رفتم دکتر معاینه کرد گفت واژنت عالیه اصلا نمیخوره زایمان طبیعی کرده باشی مشهد زایمان کردی؟
گفتم نه همین تربت بوده ولی مامایی ک بخیه زد مشهدی بود

1403/10/17 15:03

چ خوب

1403/10/17 15:08

ب پهلو بخواب خودت بزار

1403/10/17 15:25

یا آیینه بزار جلوت

1403/10/17 15:26

داستان:
بجای اینکه حوله رو ازم بگیره،مچ دستمو گرفت و اروم کشید منو تو حمام...
حمام پر از بخار بود ،منو گرفت تو بغلش،و بوس کردیم همدیگه رو...
بهم گفت اذیت نمیشی ،گفتم ن...
دیگه همدیگه رو با همه وجود عاشقانه بوسیدیم و بغل کردیم‌‌...
بعد از ی مدت تقریبا زیاد،اول من اومدم بیرون،پشت سرم هم اون اومد بیرون ،و رفتیم رو تخت خوابیدیم ،بهم گفت هیچ وقت ترکت نمیکنم،فقط بهم فرصت بده تا شرایطم رو اوکی کنم،بیام ببرمت🥰
منم بهش گفتم واقعا دوسم داری؟گفت تا الان تنها کسی ک خواستم تو بودی عروس هلندی...
دوباره همدیگه رو بغل کردیم و بوسیدیم ...
و گفت بخواب ،چشماتو ببند تو بغلم بخواب ...
کنار هم خوابیدیم...
وقتی چشمامون رو باز کردیم کامل تاریک بود اتاق...زود بلند شدم ،گفتم وااای دیر شده باید برم...
گفت نگران نباش عزیزم الان میریم...
خلاصه لباس پوشیدیمو زدیم بیرون ب شیوه قبل...
توی راه ک میرفتیم بهم گفت آخر هفته باید برم اردو و مسابقه ،یک هفته نیستم...
منم گفتم شوخی نکن،گفت همه چیز درست میشه انشالله ،وقتی رسیدم کلی همو بوسیدیمو با سختی از هم جدا شدیم


برای مشاهده پاسخ های این پرسش به لینک زیر مراجعه کنید:
"لینک قابل نمایش نیست"s/qa?q=2225689

1403/10/17 19:37

هنوز مات داشتانشم

1403/10/17 22:13

دقیقا

1403/10/17 23:10