بهناززززززززززززززز آنقدر نرو مهمونی .بشین تو خونت
1401/10/28 17:47
//= $member_avatar ?>
پاسخ به
شب میخوام برم مهمونی چی بپوشم
? به قول شوهرم میگه شما زنا رو برا هر مهمونی ول کنن تو بازار لباس بازم میگین چی بپوشم
1401/10/28 17:47
//= $member_avatar ?>
هنوز داشتم فکر میکردم که من قیمه نمیخوام
ک مریم زنگ زد گفت شام بیاین اینجا منم ک شام دارم
گفت من ته چین دارم
گفتم اع چ خوب پس من میام اونجا من فقط،تهچین میخورم
1401/10/28 17:47
//= $member_avatar ?>
پاسخ به
بهناززززززززززززززز آنقدر نرو مهمونی .بشین تو خونت
? اگر توام مشهد بودی یکسر تو روهم بیرون داشتم
1401/10/28 17:48
//= $member_avatar ?>
سمیرا خودش فعاله نیاز به حول دادن نداره
1401/10/28 17:48
//= $member_avatar ?>
???
1401/10/28 17:48
//= $member_avatar ?>
من که عمرا برم جایی
1401/10/28 17:48
//= $member_avatar ?>
خجالت میکشم
1401/10/28 17:48
//= $member_avatar ?>
چرااا
البته نه بچه کوچیک داری سرمامیخوره
1401/10/28 17:48
//= $member_avatar ?>
خجالت بزار دم کوزه ابش بخور
1401/10/28 17:48
//= $member_avatar ?>
فک میکنم مزاحم میشم
1401/10/28 17:49
//= $member_avatar ?>
من اونقدر رفتم خونه خووهر شوهرم ک هرچی بگم کم گفتم
این مریمم همسن خودمه و یک جورایی دوسته
1401/10/28 17:49
//= $member_avatar ?>
پاسخ به
فک میکنم مزاحم میشم
کلا فکر نکن ?
1401/10/28 17:49
//= $member_avatar ?>
بهنازفکرکنم تو آخرش خونه خواهرشوهرت دردت بگیره همونجا زایمان کنی
1401/10/28 17:50
//= $member_avatar ?>
چ خواهر شوهریم داره
1401/10/28 17:50
//= $member_avatar ?>
پاسخ به
بهنازفکرکنم تو آخرش خونه خواهرشوهرت دردت بگیره همونجا زایمان کنی
خب خوبیش اینه ک تنها نیستم که اسنرس تنها بودن داشته باشم شوهرش منو میبره بیمارستان
1401/10/28 17:50
//= $member_avatar ?>
پاسخ به
چ خواهر شوهریم داره
3 تا مشهدن یکی بیرجند
1401/10/28 17:50
//= $member_avatar ?>
پاسخ به
فک میکنم مزاحم میشم
دقیقا منم همینم .خونه کسی نمیرم .ولی بیرون تفریح دوس دارم برم بازار جنگل دریا
1401/10/28 17:51
//= $member_avatar ?>
اون روز شوهرش بهش میگفت کاش ما دختر داشتیم زهزا ????
دقیقا خودش و شوهرش همسن بابا مامانمن
1401/10/28 17:51
//= $member_avatar ?>
بازار الان سنگینم نمیشه برم وگرنه با همین مریم میرفتیم باهم
1401/10/28 17:51
//= $member_avatar ?>
والا من از خونه مادر شوهرم رفتم بیمارستان دخترمو بستری کنم خوهر شورمم بود حتی یه زنگم نزدن ببینن چی شد چی نشد
1401/10/28 17:51
//= $member_avatar ?>
پاسخ به
والا من از خونه مادر شوهرم رفتم بیمارستان دخترمو بستری کنم خوهر شورمم بود حتی یه زنگم نزدن ببینن چی ...
اوا
نه خدایی خواهر شوهرام خدا حفطشون کنه خیلی خانومن
همم ایکه من مشهد تنهام و مامانم اینا نیستن خیلی هوام دارن