این زن عموی شوهرم نکبت ایقد استرس انداخته تو دلم
اون شب رفتیم خونشون هی میگفت نمیترسی تنهایی کسی بیاد تو خونه
گفتم مگه شهر هرت کسی سر بندازه بیاد خونه
دوروزه تو فکرم هی درو قفل میکنم
صبح ک شوهرمو دیدم ی لحظه گفتم ی مرد غریبه اومده تو خونم ?????
1401/11/30 16:24