مادران دانا

2 عضو

پاسخ به

اره عزیزم میدونم..ولی من واقعا کم اوردم..هم از بچه بدم اومده هم دلم میسوزه چون من باعث شدم ب این دنی...

میفهمم
نمیخوام برات دویست کلمه بگم و ....
فقط سه کلمه
" این نیز بگذرد"
خیلی بدتر از اینا رو هم تجربه کردی ، کردیم، همه
فکر کردیم دیگه تمومه
ولی گذشت
هر کدوم به نحوی
اینم میگذره

1397/11/04 01:20

پاسخ به

زندگیمون تلخ شده مثل زهرمار از شوهرم بدم اومده بخاطر رفتاراش..نمیتونم تحملش کنم..امروز فقط گریه کردم...

نود درصد این حال بد تقصیر شوهرت هم نیست . میدونی؟ تقصیر هیچکس نیست. تقصیر هورمون هاست . خوب میشی . صبر کن .
هرچند تو آمریکا میگن افسردگی بعد از زایمان باید سریع درمان دارویی بشه

1397/11/04 01:22

پاسخ به

میفهمم نمیخوام برات دویست کلمه بگم و .... فقط سه کلمه " این نیز بگذرد" خیلی بدتر از اینا رو هم تجربه...

نمیدونم چم شده خعلی خودمو باختم احساس بیهودهدبودن میکنم حس میکنم نمیتونم از پس هیچ کاری درست بربیام

1397/11/04 01:23

پاسخ به

اره .هورمون ها بی تقصیر نیستند و افسرکی بعد زایمان ک روز ب روز داره شدید تر میشه و بیشتر خودشو نشون ...

مردها نمیفهمن . واقعا دست خودشون نیست . هورمون های اونا هم اینجوریه دیگه

1397/11/04 01:26

منم مثل تو . تو خونه در و دیوار بیشتر باهام حرف میزنن .

1397/11/04 01:27

پاسخ به

منم مثل تو . تو خونه در و دیوار بیشتر باهام حرف میزنن .

????????

1397/11/04 01:29

کاش میشد بغلت میکردم خواهر کوچولوی من

1397/11/04 01:30

کااااش?????

1397/11/04 01:30

خوبه ک هستی!!ب هیشکس نمیتونم بگم حرفامو جز اینجا

1397/11/04 01:31

بزار امیرعلی شروع کنه به حرف زدن . همدمی بشه برات . تازه الان چون خیلی بهمون وابسته هستن احساس حبس داریم . یه کم بزرگ بشن اوضاع عوض میشه

1397/11/04 01:32

پاسخ به

بزار امیرعلی شروع کنه به حرف زدن . همدمی بشه برات . تازه الان چون خیلی بهمون وابسته هستن احساس حبس د...

خداکنه..انقد گریه کردم امروز اصلا دلم نمیخواس این شیرم رو بدم ب امیرعلی ..بسکه توش پر غم و غصه و حال بده

1397/11/04 01:33

پاسخ به

خداکنه..انقد گریه کردم امروز اصلا دلم نمیخواس این شیرم رو بدم ب امیرعلی ..بسکه توش پر غم و غصه و حال...

اونوقت من که کلا نباید شیر بدم ???

1397/11/04 01:37

بلند شو کمی شکلات پیدا کن بخور ، برو راحت بخواب . یه کم دیگه وقت بیدار شدنه . هرچند بدن من دیگه وقت خواب رو تشخیص نمیده

1397/11/04 01:38

پاسخ به

اونوقت من که کلا نباید شیر بدم ???

منم همینه وضعم اما امروز واقعا باروزای دیگه فرق داشت..تصمیم ب رفتن گرفته بودم?

1397/11/04 01:38

پاسخ به

بلند شو کمی شکلات پیدا کن بخور ، برو راحت بخواب . یه کم دیگه وقت بیدار شدنه . هرچند بدن من دیگه وقت ...

من نمیدونم درگطول روز اصن چقد خواب دارم..کلا بیدارم..
همش درتلاشم ک ب بچه غذا بدم یا شیر بدم یا جاشو عوض کنم یا براش غذا درست کنم یا سرگرمش کنم یا بخوابونم‌...
دیگه هیچ تعلقی ب خودمون نداریم

1397/11/04 01:39

پاسخ به

من نمیدونم درگطول روز اصن چقد خواب دارم..کلا بیدارم.. همش درتلاشم ک ب بچه غذا بدم یا شیر بدم یا جاشو...

باید تلقین بکنیم که برا لذت خودمونه . مثلا وای من چقدر حال میکنم روزی 3-4 بار کونت رو بشورم ???
والله تمومی که نداره . سعی کنیم الکی خوش باشیم

1397/11/04 01:42

ایدا از دست تو نمیدونم گریه کنم یا بخندم???

1397/11/04 01:42

به اینم نخندیدی؟ چیکار کنم یه کم بهتر شی؟

1397/11/04 01:43

پاسخ به

باید تلقین بکنیم که برا لذت خودمونه . مثلا وای من چقدر حال میکنم روزی 3-4 بار کونت رو بشورم ??? و...

باورت میشه همینارم گفتم???

1397/11/04 01:43

هرسری میشورمش وختی کیف کردن و خوشحالیشو میبینم میگم چون من میشورمش خوشحال و سر کیف میاد .دوس داره منو ??

1397/11/04 01:44

من نمیدونم یه جور سادیسم دارم یا چی ، یه موقع میدیدم گربه خیلی با ناز و عشوه دمش رو تکون میده دلم میخواست دمش رو گره بزنم ??? البته فقط تو ذهنم . هیچوقت عملی نکردم ??? حالا همین حس رو نسبت به قسمتی از شوهرم دارم . به نظرت گره بزنم ؟ ????????

1397/11/04 01:45

خخخخخ .من ک دلم میخواد نابودش کنم ب من باشه میکنم میندازم جلو همون گربه بخوره????

1397/11/04 01:46

بسه دیگه خندیدی . برو بخواب حالا .

1397/11/04 01:48

خوابهای رنگی ببینی

1397/11/04 01:49

چشم خواهری.???هرچی شما بگی
ولی برم اول ی چیز بخورم.‌ازصبح ی وعده غذاهم نخوردم?

1397/11/04 01:50