ارسال شده از
?زندگی من
(قسمت سی و ششم و آخر)
زندگی معمولی ای داریم .
خونه ای نداریم از خودمون ولی من سعی میکنم به عنوان همسر ، خونه اجاره ایمون گرم باشه کانونش
ماشین ان چنانی نداریم ، اما همین چهارچرخ زیر پامون ، خیلی جاها به دادمون رسیده ...
نه اینکه به کم راضی باشیم ! ابدا...
اما چشممون هم به یه قرون دوزار دنیا نیست
ما تلاشمون رو میکنیم که یه زندگی بهتر رو از نظر رفاهی و مادی بسازیم اما مجددا من به عنوان همسر ، سعی میکنم امروزمون رو فدای فردامون نکنیم !
یعنی نگم حالا روزای بهتر که رسید زندگی خوب رو شروع میکنم?
شادی و انرژی یه چیز مجانی و دلی هست که هم تو خونه اجاره ای میشه بوجودش اورد و هم تو خونه خودت !
هم تو روزای سخت و هم روزای خوب ...
من اتفاقا میگم هنر اصلی یه زن اینه که تو روزای سخت بتونه شادی رو ایجاد کنه تو خانواده ای که خودش مرکز اونه !
وگرنه وقتی همه شرایط مساعد بود که هر کسی میتونه اینکارا رو بکنه !
شام من چه نون پنیر سبزی باشه چه ابگوشت ! همیشه سعی میکنم دیزاینش کنم . نه اون دیزاین حرفه ای که پنج ساعت درگیرش باشم ! مثلا بشقاب قشنگمو میارم سر دست ، کی بهتر از خانواده خودم ؟ مهمان من هم عزیزه اما زشت نیست از خانواده خودم دریغ کنم ؟ هم جلوی مهمون و هم جلوی خانواده ام (همسر و فرزندان)باید سنگ تموم بذارم .
مثلا نون رو با پلاستیک نمیذارم کف سفره ، اون سبد خوشگله رو میذارم واسه نون . وقتی شوهرم صدام میکنه نمیگم هوم ؟ و در جواب تلفن بقیه بگم جونم ؟ زیر خانواده ام یه خط قرمز میکشم ...
ساده بگم ...
میخوام اون کسی باشم که وقتی وارد یه جمع میشه همه میگن عهههه فلانی اومد حالا کلی خوش میگذرونیم . ?
نه اینکه بگن : ایششش بازم فلانی ؟ حالا کی تحمل کنه اینو ؟?
میخوام اون خانومی باشم که شوهرم ته دلش بگه خداروشکر که انتخابم تو بودی ...
نه اینکه هر روز از انتخابش پشیمون بشه .
میخوام خدا از من راضی باشه همین ...
ان شاالله که بتونم با نوع زندگی و رفتار و ...خلاصه همه چیز
در راستای اون چه که خدا دوست داره قدم بردارم ...
عاقبتتون بخیر باشه
دوستون دارم ?
1401/10/15 13:53