عید گف دوستم میاد خونمون مهمونی زنونس نازنینو بیار اینجا با دخترش بازی کنه
منم انقد ک مراقب بچم نیس گفتم خودمم میام
(چون هرسری میره ی بلایی سرش میاد)
رفتم اونجا گف شوهر دوستمم میاد بخاطر همین باباتم از سرکار میاد خونه
منم گفتم خب شوهر من فقط اضافس زودتر میگفتی باهم بیاییم بعد ک زنگ میزدم ب شوهرم بگم بیا میگف ن نگو بیاد .اونم نیومد هرچی گفتم
گوشیو قط کردم مامانم برگشت ب من گف غذا کم درست کردما من ففط گفتم نازنین بیاد
ب قران نموندم ب شوهرم گفتم بیاد دنبالم
از اون روز ب بعد دیگ خونش نرفتم تا الان
مگ مادر اینجوری میشع؟؟؟؟؟؟
1402/02/04 13:44