چهار ماهه حامله بودم کمر درد شدید داشتم دراز کشیده بودم رو مبل یک دفعه دیدم صدا شکستن چیزی آمد نگاه کردم دیدم دو تا بشقاب شکسته بهش گفتم اینا رو جمع کن من کمر دردم نمی توانم جمع نکرد منم گفتم کارت شده خوردن و خوابیدن مگه نوکرتم همش کار خرابی هاتو جمع کنم همینو گفتم شوهرم آمد گفت اینطور به من گفته اونطور گفته شوهرم اینقدر به سرم داد زد منم اینقدر دلم شکست
1401/10/26 15:09