پاسخ به ثنم جان من خاب دیدم بچمو گذاشتم رو یه تپه که رو به روی روستامونه ولی دیده نمیشه به تپهه میگفتم خیام....
از خاب بیدار شدم گوشیم داشت اذان میگفت.قط کردم.خابیدم باز خاب دیدم مادر بزرگم که الان فوت کرده تو بیمارستانه و حالش هم خیلی بده.اومدم خونمون غذا دروست کردم رفتم بیمارستان دیدم مادر بزرگم مرده.بعد دیدم تو قرعه کشی یه 206 برنده شدیم از خونه برادر شوهرم خاستیم بیایم شوهرم سوار شد منو جاریم صدا زد گفت شلواری که پوشیدی خیلی نازکه برو عوضش کن تا رفتم که سوار ماشین بشم دیدم خاهر شوهرم جلو نشسته کنار شوهرم.خیلی عصبی شدم رفتیم بیرون خاهر شوهرم پیاده شد کار داشت من به شوهرم گفتم تو منو آدم حساب نمیکنی چرا باید من عقب بشینم و خاهرت جلو بشینه.شوهرمم عصبانی شد یه دفه فندک گرفت زیر ماشین ماشینو آتیش زد.ماشینه خاکستر شد.
1402/02/24 06:06