#part1
جلوی آینه ایستادم و به چشمای بی روحم خیره شدم چشمای که یه زمان میشد زندگی و شادی و شیطنتو توشون دید ولی نزاشتن..نزاشتن زندگی آرومی داشته باشم نزاشتن منم مثله دخترای دیگه طعمِ خوشِ زندگیو بچشم . کلافه چنگی به موهام زدم و از آینه فاصله گرفتم سویچو از رو اپن چنگ زدم و از خونه زدم بیرون باید میرفتم خونه جسیکا اونطور که دیشب ازش شنیدم حالش خوب نبود با خودم فکر کردم قبل از اینکه برم فرودگاه یسر هم به اون بزنم.با اون شلوار کتون مشکی و کت چرم مشکی و موهای که تو کلاه کاسکت جمع کرده بودم تشخیص دادن دختر بودنم یکم سخت بود تو این چهارسال زندگی تو پاریس خیلی چیزارو عوض کرده بود هم منو هم علایقمو تو فکر تغییرات بودم که رسیدم .از موتور پیاده شدم و زنگ زدم .خیلی طول نکشید که صدای نکره جان برادرش به گوشم رسید
جان: به سلام ببین کی اینجاست .! خوش اومدی خوشگلم .راه گم.کردی آوینا
_ حوصله ندارم جان واکن درو وگرنه برمیگردم زر زرای جسیو هم خودت باید تحمل کنی
بی حرف دیگه ای درباز شد و بدون نگاه کردن به اطراف یا حتی قیافه مزحک جان راهی اتاق جسیکا شدم بعد از کسب اجازه وارد اتاقش شدم یکم متعجب شده بود ولی به روی خودش نیاورد نزاشتم بیشتر از این تو تعجب اومدنم بمونه و خودم شروع کردم به گفتن
_ دیشب گفتی رو به موتی گفتم هنوز نمردی بیام یسر بهت بزنم بعد برم
جسیکا: والا مگه اینکه ما رو به موت باشیم تا خانوم دل بسوزونه و یه نظر بهمون بندازه وگرنه که سایت خیلی سنگین شده راستی مگه کجا میخوای بری؟
_ایران
1401/11/10 08:49