بعد فرار کردیمو برادر شوهرم پشتمون بود خیلییی خوبه خیلی هوای منو داره مادرش اینا هم میخواستن من عروسشون بشم چون تعریف نباشه بابام خیلی مرد محترمیه همه واسش اخترام قائلن
بعد فرار کردیم پدرم اینا خیلی ناراحت یودن هی میگفت چیکار میکنن چطوری زندکی میکنن ولی یعد از ازدواج قشنک خونه هم ساختیم طلا هم گرقتم ماشین هم گرفتیم الان خدارو شکر ویخواییم خونه دومم بسازم خدارو شکر خدا رحمت کنه پدر شوهرمو از خودش خونه مغازه واس بچه هاش گزاشته رفته یه مدت سختی کشیدیم خونه مادر شوهرم باهم بودیم خیلی ازیتم کرد با دختر ولی برادر شوهرم پشت من بود شوهرمم واس همین تز مامانشو خواهرش نفرت داره
1402/03/03 12:40