خیلی بد بود

انقد گریه کردم خودم زدم که نگو

پاسخ به

دختر من یک سالگیش تو حمام خورد به زمین به پشت سرش خورد برداشتمش اومدم وسط پذیرایی نفس نمیتونست بکشه ...

دور از جونش?

پاسخ به

انقد گریه کردم خودم زدم که نگو

بردیش دکتر

فقط گفتم خدایا یه بار دیگه نفس بکشه

پاسخ به

خیلی بد بود

اره واقعا بده

خدا رحم کرده

چند ثانیه نفس نمی‌کشید بخدا به هرکی میگم باور نمیکنه تنها بودم تو خونه

تا یک هفته حالم خراااب بود

یادم می‌افتاد گریه میکردم

پاسخ به

بردیش دکتر

نه

پاسخ به

چند ثانیه نفس نمی‌کشید بخدا به هرکی میگم باور نمیکنه تنها بودم تو خونه

درکت میکنم خیلی صحنه بدیه این ک تنها باشی صد برابر بدتر

پاسخ به

یادم می‌افتاد گریه میکردم

منم الان یادم میاد دلم هوری میریزه

پاسخ به

درکت میکنم خیلی صحنه بدیه این ک تنها باشی صد برابر بدتر

ولی الان بیشتر حواسم بهش هست

پاسخ به

نه

اها

پاسخ به

ولی الان بیشتر حواسم بهش هست

دور از جون دور از جون مامانم همیشه میگه بچه رو قبرش بازی میکنه

خونه هیچ *** نمیزاشتمش فقط خونه مامانم و مادرشوهرم کلی هم میگم مواظبش باشید چیزیش نشه و...

پاسخ به

دور از جون دور از جون مامانم همیشه میگه بچه رو قبرش بازی میکنه

آره والا بچه اس دیگه

پسر خواهر من ی بار سرش خورد به لبه اشپزخونه ک سرامیک بود تیز تیز
چاک خورد انقد خون اومد داشتیم سکته میکردیم

الانکه بزرگتر شده 24 ساعت من میگم‌مهرسا مواظب باش مهرسا اون کار نکن این کار نکن بعضی وقتها میگه باااشه دیگه مامان انقد نگو?

پاسخ به

الانکه بزرگتر شده 24 ساعت من میگم‌مهرسا مواظب باش مهرسا اون کار نکن این کار نکن بعضی وقتها میگه بااا...

ای جان طفلکی

پاسخ به

پسر خواهر من ی بار سرش خورد به لبه اشپزخونه ک سرامیک بود تیز تیز چاک خورد انقد خون اومد داشتیم سکته ...

اها خیلی بده

پاسخ به

ای جان طفلکی

انقد که میترسم همه اش میگمش

دست خودم‌نیس دیگه

اره دیگه ادم ترسیده میشه