من خودم یه آدم به شدت وسواس و بد دل هستم
ولی الان 5ساله دهات زندگی میکنم شوهرم بچه روستا هست و من گوسفند خریدم 4تا با ذوق و شوق بیل بر میداشتم هر هفته کودتویله درمیآوردم جارو میکردم علوفه و کاه مبریختم ایشون پر میکردم و میفرستادم تو تویله زایمان ننیتونستن بکنن کمک میکردم یادم دادن گوسفند دارا بچه نمیگرفتن میاوردم خونه مای بیبی میکردم با شیشه شیر میدادم شبا صدبار عین بچه شیر میخواست درصورتی که دخترم شیر خوار بود سخت بود .الان گوسفندارو برای خونمون فروختم .
مرغ شوهرم از مرغداری میگرفت خودش میکشت پرو پوست و میکند میداد من بشورم خورد کنم هر مرغ ساید ساعتها وقتمو میگرفت چون صدبار دست میکشم کن لیزی کثیفی نمونه .وقتی تموم میشه نمیتونم خم بشم از بس سرپا وایسادم کمرم میشکنه .
زندگی نمیکنم و بدم میاد و به منچه وظیفه من نیست و جنتش در بیاد خودش انجام بده نیست
زندگی یه راه دو طرفس و دوستانه
1403/12/13 12:23