من 20 سالمه خب سنی ندارم ولی همیشه سعی کردم بیشتر باعقل تصمیم بگیرم شوهرم یه بار خیانت کرد مچشو گرفتم رفتم خونه بابام التماس کرد گوش ندادم دخترمو خواست گذاشتمش توماشین گفتم گه خودت ببر نمی خوام اون میخواست باگفتن شوین منم برم ولی نا باید یه جوری حلش میکردم 20بار اومدن نرفتم یه ماه دخترمو ندیدم حتی اشک نریختم تا خدای نکرده پدرم دلش ب رحم بیاد و اون ادم نکنه هرچن خیانتش ن حضوری بوده ن *** و اینا درحد چند چت همین ولی حالشو گرفتم گفتم دیگه تحمل ننه باباتو ندارم نمی خوامشون 5 بار دخترمو اوردم پسش زدم بااینکه تودلم میسوختم من جیگرمو گوشتمو و خونمو تمام وجودمو فرستادم اما با قلب نباید تصمیم میگرفتم وروجک من اونموقع 4 ماهش بود
1402/04/02 00:00