گروه روانشناسی و پزشکی

313 عضو

پاسخ به

من متاسفانه امروز بخاطر شیمی درمانی یک ام اذیت شدم و متاسفانه امروز رو کامل بستری بودم ولی الان خوشب...

خداروشکر عزیزم
عاشق روحیه اتم ایه جون مشکلتون کجاس؟ک شیمی درمانی میکنید ؟اونجا دکتراش خوبن؟ بهتراز اینجاس

1402/03/30 00:48

من هاجر هستم 25 سالمه از یه خونواده کاملا فقیر و بی پولی هستم خواهر ندارم دوتا برادر دارم و مامان و بابا بابام و برادر بزرگم اعتیاد دارن و من اون زمان شدیدا افسرده شده بودم و منزوی چون با عموهام و مامان بزرگم تو یه خونه زندگی میکردیم و ما خونواده پنج نفری هممون تو یه اتاق بودیم و عموم هر روز بهمون میگفتاز این خونه برید من 16 سالم بود خواستگارای زیادی داشتم پسر عمم پسر خالم پسر عموم پسر فامیل مامان بابام ولی من هیچکدوم رو نخواستم یعنی کلا قصد ازدواج نداشتم تا اینکه شوهرم اومد خواستگاریم و من از بس افسرده شده بودم بخاطر اینکه فکر میکردم خوشبخت میشم و همه سختیام تموم میشن بدون هیچ شناخت و تحقیقی قبول میکنم و در عرض سه روز من و شوهرم عقد میکنیم یهو به خودم اومدم دیدم متاهل شدم خلاصه شوهرم خیلی دوستم داشت خونوادش خیلی بهم احترام میزاشتن تا کم کم اختلافامون شروع شد چند باری خواستم همه چی رو بهم بزنم اما موفق نشد و بلاخره بعد یه سال عقد ازدواج کردیم با خونواده شوهرم بودم گفتم اشکال نداره اوایل ازدواجمونه کم کم برا خودمون خونه میزاریم پدر شوهر و مادر شوهرم ازهم طلاق گرفته بودن بعد دو سه سال که دیدم خیلی سخته زندگی کردن با خونواده شوهرم به شوهرم گفتم بیا بریم پیش بابات زندگی کنیم حداقل اون یه نفره یه جوری میتونم تحمل کنم

1402/03/30 00:48

پاسخ به

حدود دو سال عقد بودیم و همیشه می‌گفت جایی نرو و فقط تو خونه باش و همیشه ازم تصویری می‌گرفت که من جای...

یعنی شکاک بود

1402/03/30 00:50

پاسخ به

متاسفانه بعضی وقتا دلم میخواد دیگه ادامه ندم به شیمی درمانی چونکه واقعا خیییییییییییییییلی دارم درد ...

الههههی زودتر خوب شی خیلی برات دعا میکنم عزیزم قران بخونن ذکر بگو خیلی کمکت می‌کنه ایه الکرسی خیلی خوبه

1402/03/30 00:51

پاسخ به

من هاجر هستم 25 سالمه از یه خونواده کاملا فقیر و بی پولی هستم خواهر ندارم دوتا برادر دارم و مامان و ...

با هزار زور شوهرمو راضی کردیم و رفتیم پیش پدرش زندگی کردیم دو سال موندیم تو این دوسال من هر روز پیر و پیرتر شدم تا اینکه پدر شوهرم بیرونمون کرد و ما باز برگشتیم خونه مادرشوهرم تو اتاق خودمون موندیم مادرشوهرم وقتی دید پسرش یعنی شوهر من خیلی از این قضیه ناراحته جفت خونه خودش یه خونه بود اونو برامون رهن گرفت رفتیم نشستیم توش دوسال هم تو اون خونه موندیم ولی چه موندنی پدر منو در اوردن صبح ظهر شب بابد میرفتم خونه مادر شوهرم کاراشونو میکردم و میومدم خونم و همش هم حرف میشنیدم ازشون و شوهرم کار نمیکرد و خرجی یا مادرش بهمون میداد یا مادرم و کلی منت

1402/03/30 00:51

پاسخ به

بله منم میخوام تعریف کنم

تعریف کن بگو گلم
برای دوستان خانم ها مامانای گل تعریف کن
من متاسفانه یک خورده ناخوش احوال هستم واسه همین
فردا پیام هاتون رو میبینم

1402/03/30 00:53

پاسخ به

با هزار زور شوهرمو راضی کردیم و رفتیم پیش پدرش زندگی کردیم دو سال موندیم تو این دوسال من هر روز پیر ...

تا اینکه دوسال پیش مادر شوهرم پاشو کرد تو یه کفش که همه باهم بار کنیمم یه شهر دیگه و این خونه هامونو رهن میدیم و همه باهم تو یه خونه زندگی میکنیم من هر چقد زدم تو سرم به شوهرم گفتم نریم ولی حرف منو گوش نداد متاسفانه شوهرم خیلی بی عرضه و بچه ننس

1402/03/30 00:53

پاسخ به

من روز عروسیم کتک خوردم ولی گفتم عیب ندارع هیچی نگو بعد مراسم باهاش حرف بزن

وااااای خدااااا چطور دلش اومد

1402/03/30 00:54

پاسخ به

تا اینکه دوسال پیش مادر شوهرم پاشو کرد تو یه کفش که همه باهم بار کنیمم یه شهر دیگه و این خونه هامونو...

با بی میلی تمام اومدم باهاشون دو سال هم تو یه خونه داریم باهم زندگی میکنیم با مادرشوهرم و سه تا برادر شوهر مجرد که حتی نمیتونم تکون بخورم و همش خونم و بچه دار هم نشدم و چه حرفایی که نشنیدم من برا همین جریان بچه

1402/03/30 00:54

و الان ده سال از ازدواجم میگذره و من هنوز بدبختم و هیچی ندارم

1402/03/30 00:55

دیگه جزییات رو نمیگم خیلی برام دردناکه

1402/03/30 00:57

پاسخ به

دوست دارین مجدد داستان زندگی م رو براتون تعریف کنم تا بهتر من رو بشناسید ؟؟

اره عزیزم

1402/03/30 01:01

تیارااا چقدر ناراحت شدم داستان زندگی تو خوندم

1402/03/30 01:01

من واقعا حوصله همچین خانواده های ندارم

1402/03/30 01:01

پاسخ به

خداروشکر عزیزم عاشق روحیه اتم ایه جون مشکلتون کجاس؟ک شیمی درمانی میکنید ؟اونجا دکتراش خوبن؟ بهتراز ا...

?☺?? نظر لطفت گلم
من متاسفانه درحال طی کردن از مسیر سر سخت و درد ناک چهار تا سرطان هستم و مجبور شدم بخاطر سرطان رحمم تخلیه رحم انجام بدم و الان هم سرطان سینه و سرطان ریه و سرطان خون دارم دست و پنجه نرم می کنم
و فعلا خدارو شکر با طب سوزنی و سرم و سوزن و قرص و شربت و دارو و شیمی درمانی خدارو شکر کنترل شده هستن
تا ببینیم خدا چی میخواد دیگه
من که دیگه کم آوردم ?
در طول هته سه روز میرم
بله خدارو شکر خیییییییییییییییلی دکتر هاشون به بیمار ها خیییییییییییییییلی عالی و خوب رسیدگی می کنن
والا من قبلاً اون زمان که ایران بودم شیمی درمانی میکردم
خوب بودن از نظر من بین عالی و خوب و بد خوب بودن
ولی اینجا عالی هستن

1402/03/30 01:02

پاسخ به

?☺?? نظر لطفت گلم من متاسفانه درحال طی کردن از مسیر سر سخت و درد ناک چهار تا سرطان هستم و مجبور ش...

عزیزدلم برو استراحت کن

1402/03/30 01:03

پاسخ به

الههههی زودتر خوب شی خیلی برات دعا میکنم عزیزم قران بخونن ذکر بگو خیلی کمکت می‌کنه ایه الکرسی خیلی خ...

مرسی ممنون مهربونم ???????? خیییییییییییییییلی ممنونم ???????
سعی می کنم ولی البته اگر وقت آزاد داشته باشم

1402/03/30 01:03

پاسخ به

با بی میلی تمام اومدم باهاشون دو سال هم تو یه خونه داریم باهم زندگی میکنیم با مادرشوهرم و سه تا براد...

ای بابا الان کدوم شهرید

1402/03/30 01:04

پاسخ به

?☺?? نظر لطفت گلم من متاسفانه درحال طی کردن از مسیر سر سخت و درد ناک چهار تا سرطان هستم و مجبور ش...

خداروشکر آیه جون از حالت هر روز بهمون بگو مارو بی خبر نزار

1402/03/30 01:05

پاسخ به

مرسی ممنون مهربونم ???????? خیییییییییییییییلی ممنونم ??????? سعی می کنم ولی البته اگ...

برو استراحت کن حالت بهتر شه عزیزم

1402/03/30 01:05

پاسخ به

اره عزیزم

اگر ممکن و موافق باشین من چونکه واقعا امروز خیییییییییییییییلی اذیت شدم داستان زندگی ام رو
فردا بهتون بگم البته اگر مشکلی نیست ؟؟
فقط برای فردا بهم یاد آوری کنید مهربانو ها ?

1402/03/30 01:06

پاسخ به

ای بابا الان کدوم شهرید

اهواز

1402/03/30 01:06

من زندگیم خیلی کوتاه و مفید و مختصره?

1402/03/30 01:06

پاسخ به

اگر ممکن و موافق باشین من چونکه واقعا امروز خیییییییییییییییلی اذیت شدم داستان زندگی ام رو فردا بهتو...

نه عزیز استراحت کن

1402/03/30 01:06

بچه بودم بزرگ شدم شوهر کردم?

1402/03/30 01:06