تو بیمارستان همراه خواهرم بودم دیروز. یکی اومد22ساله 3بار سقط سومی هم بچش قلبش وایستاده یه دکتر *** وعصبانی که نمیشه بهش چیزی بگی رفته پیش اون،اون نامه داده برای سقط.دیشب اومده دکتر میگه یه جمعه داشتم برای استراحت اونم تو ازم گرفتی من گفتم برودولتی تا من استراحت کنم!!
دلم براش سوخت گفتم یاد خودم افتادم میگم خدایا دیگه تحمل یه سقط رو ندارم اگه قراره بمونه زودتر دلمو شاد کن دیگه صبرم تموم شده حرفم افتاده دیگه دهن همه.یا نه میوفته وسطا نده😭😭😭.
1403/01/17 20:51