مامانم اینا الو میچینن چندوقتیه منو شوهرم تا حدی ک میتونستیم میرفتیم کمک بعد دیروز شوهرم رفته سرکار ک 4 روز بعد میاد ب بابام دیروز گفتم بیا دنبالم ک باز برم کمک نیومد ک هیچ زنگ هم نزد چند روز پیش مامانم گفت نهار بزار بیار گفتم کمر شوهرم درد میکنه نمیتونه بلند شه ک بیاییم بعد شوهرم گف زشته بزار بریم باز ب مامانم زنگ زدم ک نهارمیزارم تو نزار داریم میآییم گف نه داریم خودتون بیایین خلاصه نزاشتم توراه زنگ زدم ک راه افتادیم چیزی لازم ندارین گف نهار گذاشتی گفتم خودت گفتی نزار آخه گفتم ماما نصف راهو اومدیم الان میگی برگردیم گف اره برگردین بعد اومدیم خونه و شوهرم گرفت خوابید گفت بعداز ظهرمیریم باز عصر بستنی اینا خریدیمو رفتیم امروز ب مامانم زنگ زدم ک چیکارمیکنین گف با پدرشوهرت بیاد کمی خونمونو تمیز کن ما باغیم من نتونستم ب پدرشوهرم بگم ک منو ببره دوباره ب بابام زنگ زدم گفتم الو سلام بابا گف بله دیدم خشک حرف میزنه گفتم ماما شارژ نداشت ک بپرسه آلوها رو فروختی یانه گف من بپرسم گف ن و خداحافظ گوشی رو قطع کرد برگشتم ب مامانم زنگ زدم ک بابا اینطوری حرف زد گف تو بیا الان من برم یا بمونم توخونم یه جوری ناراحت شدم
1402/06/13 12:03