سیاست های شوهرداری

696 عضو

آدمایی که دوستون دارن رو
به جایی نرسونید که بگن؛
کاش دوست نداشتم ...!

میدونی؛
یه آدم باید خیلی شکسته باشه
که این حرف به کسی که دوسش داره بزنه

#متن

1403/02/17 09:59

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس


یه قانونی هست که میگه:
اگه نتونن کسی رو جایگزین کنن؛
دلشون برات تنگ میشه...!!
#متن

1403/02/17 09:59

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

✍🏻 این جمله ی دکتر هلاکویی
واقعا جای فکر داره که میگه :
«هرگز برای داشتن کسی سماجت نکن
پرنده ای که سهم تو نباشد
برایش قفس هم بسازی می رود
پس برای آدمایی که حاضر نیستن
برای تو از یه گودال بپرن
از یه اقیانوس عبور نکن
‌ ‌‌#متن

1403/02/17 10:00

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

ما خوب بودیم منتها....
حافظه اونایی که بهشون خوبی کردیم ضعیف بود....!!!
#متن

1403/02/17 10:01

 مگر آدم چقدر وقت دارد
كه بچسبد به دوست داشتنهاى نيمه كاره
نه جانم
آدمهاى گذرا
فقط مى شوند حال خراب و يك دل سير پشيمانى
آدم بايد يك جور يكى را بخواهد
كه انگار بدون او
هيچ روزى روزش بخير نشود
و هميشه كنارش باشد ...
#متن

1403/02/17 10:03

طلاق
از کوچکترین نشانه های مورد غفلت واقع شده شروع میشه
و
با تلاش های ناکام مانده ی فرد برای حل و فصل‌مشکلات ریز و درشت ادامه پیدا میکنه
و
بالاخره منجر به فرسودگی روانی و خستگی و ناامیدی از اصلاح و بهبود رابطه میشه
و
به ناگهان طرف مقابل متوجه میشه که
بسیار دیر شده
و فرصت های زیادی سوخته
شکاف عمیقی بوجود اومده که توان و تمایلی برای پر کردن اون دیگه وجود نداره

به نشانه ها توجه کنیم
ذهن آگاه زندگی کنیم

چراکه زندگی مشترک که با ازدواج متولد‌ میشه،نیازمند مراقبت و رسیدگی هست درست مانند یک نوزاد که روز به روز رشد میکنه و هر روز چالش های جدیدی را به همراه داره
با امضای سند ازدواج هیچ یک از ما مالک مطلق دیگری نخواهد بود و هر لحظه امکان👈 از دست دادن 👉در صورت غفلت و بی توجهی
به رابطه ،
به خودمون ،
و به طرف مقابلمون
ما را در معرض خطر قرار میده...
#متن

1403/02/17 10:21

اشتباه نکنید...
انسانهای خوشبین و بدبین
هر دو برای جامعه مفیدند؛
خوشبین هواپیما را اختراع میکند
و بدبین چتر نجات را...!
#متن

1403/02/18 10:06

مهربان باش
ولی فاصله بگیر
از آدمهایی که حرمت
مهربانی تو را میشکنند . . .


‌#متن

1403/02/18 10:07

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

الهی!
غمی اگرهست
تودلخوشی منی...
#متن

1403/02/18 10:10


🌨 این متن قشنگه حتما بخونید ...

♥️ وقتی یکیو دوست داری ...
اشکشو در نیار ...
با اشکاش از چشماش میوفتی ...

♥️ ازش فاصله نگیر ...
اگه سرد شه دیگه درست نمیشه ...

♥️ باهاش قهر نکن ...
بی تو بودن رو یاد میگیره ...

♥️ تهدیدش نکن ...
دعواش نکن ...
میره پشته یکی دیگه قایم میشه !
اون آدم پناهش میشه ...!!

♥️ اگه دوستش داری ...
همونجوری که هست دوستش داشته باش ،
سعی نکن عوضش کنی!!

♥️ اگه دوستش داری ...
اشتباهاتشو به روش نیار ... آدم جایز و الخطاست...!!

♥️ بذار یاد بگیره دنیاش و زندگیش تویی !؟؟

🌨نذار بره جای دیگه ازدست تو گریه کنه اون موقعست که دیگه تو ، توی قلبش جایی نداری ...
#متن
🌺🌿🌺🌿🌺 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌

1403/02/18 10:11

#متن

داستان کوتاه پند آموز❗❗❗

مرد بیسوادی قرآن می خواند ولی معنی قرآن را نمی فهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن می خوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
پدر گفت: پسرم!
سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور.
پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند...

پدر گفت: امتحان کن پسرم!!!
پسر سبدی که در آن زغال می گذاشتند،گرفت و به طرف دریا رفت.
سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند،،،
پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد.
پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم!
پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است!!!

پدر با لبخند به پسرش گفت:
سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد،سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است...
پدر گفت:
این حداقل کاری است که قرآن
برای قلبت انجام می دهد!

دنیا و کارهای آن قلبت را از
سیاهی ها و کثافتها پرمی کند،،،
خواندن قرآن همچون دریا
سینه ات را پاک می کند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی.

1403/02/18 10:15

#متن

ﭘﯿﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻤﻌﯽ ﺳﺨﻦ ﻣﯿﺮﺍﻧﺪ،
ﻟﻄﯿﻔﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻀﺎﺭ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ،
ﻫﻤﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ.....

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺍﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﻄﯿﻔﻪ
ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﺍﺯ ﺣﻀﺎﺭ ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ....
ﺍﻭ ﻣﺠﺪﺩﺍ ﻟﻄﯿﻔﻪ ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ
ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻟﻄﯿﻔﻪ ﻧﺨﻨﺪﯾﺪ.

ﺍﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ
ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﻪ ﻟﻄﯿﻔﻪ ﺍﯼ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﺑﺨﻨﺪﯾﺪ،
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ
ﺍﻓﺴﻮﺱ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ
ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﯼ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﺪ؟

1403/02/18 10:16

#متن

💕مادرهای ما ...

از نسل مادرهایی هستند که تخت دونفره نداشتن اما شب سرشون رو با شریک زندگیشون ،روی یک متکا میذاشتن....عاشقانه هاشون رو جااااار نمیزدن .....مادرهای ما از نسل مادرهایی هستند  که به قناعت وقانع بودن افتخار میکردند .......مادرهای ما یک میز پر از عطر ولاک و سرخاب وماتیک نداشتن اما بعد از حمام لپهاشون گل می انداخت و لباسهاشون بوی عطرِحنا و گلاب میداد ...........مادرهای ما با کم وزیادِ زندگی ساختن و دَم نزدن ...صبور بودن...
کیک تولدو کادو ولنتاین وسالگرد ازدواج نداشتن اما خنده هاشون عمیق واز ته دل بود .......

مادرهای ما هود و ماکروفرو ظرفشویی نداشتن اما خونه هاشون همیشه بوی تمیزی میداد .....عطر ِغذاشون تا سر کوچه میومد .....سبزی و نون تازشون همیشه تو سفره بود .....شیشه های ترشیشون روی طاقچه چیده بود ....

نگران مانیکور پدیکور ناخنهاشون نبودند با دستهاشون کتلت درست میکردند اونقدر خوشمزه که انگشتامون رو هم باهاش میخوردیم ......
مادرهای ما واقعی بودند .....

زنده هاشون موندگار و رفته هاشون بهشتی

1403/02/18 10:17

#متن

گویند در عصر سليمان نبی پرنده اى براى نوشيدن آب به سمت بركه اى پرواز كرد،
اما چند كودک را بر سر بركه ديد، پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از آن بركه متفرق شدند

همين كه قصد فرود بسوى بركه را كرد، اينبار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن آب به آن بركه مراجعه نمود .
پرنده با خود انديشيد كه اين مردى باوقار و نيكوست و از سوى او آزارى به من مُتصور نيست.
پس نزديک شد، ولی آن مرد سنگى به سويش پرتاب كرد و چشم پرنده معيوب و نابينا شد.
شكايت نزد سليمان برد.
پیامبر آن مرد را احضار کرد، محاكمه و به قصاص محكوم نمود و دستور به كور كردن چشم داد.
آن پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت:
چشم اين مرد هيچ آزارى به من نرساند،
بلكه ريش او بود كه مرا فريب داد!
و گمان بردم كه از سوى او ايمنم
پس به عدالت نزديكتر است اگر محاسنش را بتراشيد
تا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند...

علامه دهخدا

1403/02/18 10:19

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#متن

1403/02/18 16:49

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#متن

1403/02/18 16:49

#متن

مال حرام، ماندنی نیست

✍مردی در بصره، سال‌ها در بستر بیماری بود؛ به‌ طوری که زخم بستر گرفته و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند و همیشه دست به دعا داشت. روزی عالمی نزد او آمد و گفت: می‌دانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟ گفت: به‌خدا قسم حاضرم. داستان مرد بیمار به این طریق بود که در بصره بیماری وبا آمد و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آ‌ب‌لیموست.

این مرد، تنها آب‌لیموفروش شهر بود که آب‌لیمو را نصفه با آب قاطی می‌کرد و می‌فروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطره‌ای آب‌لیمو می‌ریخت تا بوی لیمو دهد.مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا می‌کنم زندگی تو بر باد برود، چنانچه زندگی مردم را بر باد می‌دهی و خونشان را در شیشه می‌کنی. عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا 10 سال است برای درمان و علاج خود آن‌ها را می‌فروشی.

می‌دانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد و زجرکش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد. پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسه‌ها را فروخت، پدر جان داد.

1403/02/21 18:23

#متن
جملات طلایی👌

کمک خواستن شرم آور نیست
باختن زندگی شرم آور است...

زندگی یک برد یا یک باخت بزرگ نیست
زندگی برد ها و باخت های کوچک است

افسردگی بیماری نیست
افسردگی آخرین خواهش مغز برای
اصلاح خودتان است

تلاش کردن دردناک نیست
پشیمانی از تلاش نکردن دردناک است

وقت طلا نیست
لذت بردن از آن طلا است

دوست داشتن اشتباه نیست
جلوی آن را گرفتن اشتباه است

1403/02/21 18:36

#متن

الهی...
با خاطری خسته...
دلی به تو بسته!
دست از غیر تو شسته...
درانتظار رحمتت نشسته ام.
میدهی كريمی نمی دهی حكيمی...
مي خوانی شاكرم ميرانی صابرم...
الهی احوالم چنانست كه می دانی
واعمالم چنين است كه مي بينی
نه پاي گريز دارم ونه زبان ستيز...
الهی سرنوشت دوستانم
به خیر و نیکی تقدیر کن
تا من جز رضایت
بر سیمای آنان نبینم
خدایا پناهم باش🙏💜

1403/02/21 18:38

#متن

⬅️.. ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﯽ ﺳﻬﺮﺍﺏ!!!!✓✓

ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺗﺮﺩﯾﺪﻡ،،
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﺮﺻﻪ ﺁﻏﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﻐﺾ؛؛
ﻟﺐ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺩﯾﺪﻡ....
ﭼﺸﻢ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺩﯾﺪﻡ....
ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﻣـــﺎ……
ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ!!
ﺭﻣﺰ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺭا
ﭘﺸﺖ ﺑﯽ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺍﯾﻦ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ..!!
ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﻣﺎﺭ ﺯﻣﯿﻦ ......"ﻣﺸﮑﻮﮐﯽ"
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﻟﻬﺎﯼ ﺯﻣﯿﻦ...✗

1403/02/21 18:39

#متن

🔞داستان زن هرزه


بودا به دهی سفر کرد .
زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد.
بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد .
کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت :
این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید
بودا به کدخدا گفت :
یکی از دستانت را به من بده
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت .
آنگاه بودا گفت :
حالا کف بزن کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ *** نمی‌تواند با یک دست کف بزند
بودا لبخندی زد و پاسخ داد :
هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند .
بنابراین مردان و پول‌هایشان است که از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند .
برو و به جای نگرانی برای من نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش

1403/02/21 18:40

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#متن

در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند
هرچه فریادش، جوابش را نمی پرداختند

داد میزد خوانده‌ام هفتاد سال، هرشب نماز
پس چه شد اینک ثواب ِآن همه راز ونیاز

یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات
تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات

گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی
ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا ڪن رحمتی

آن ندا گفتا همان *** که زدی تهمت براو
طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو

1403/02/21 18:41

#متن

💐#حکایت_زن_زیبا

زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد.
مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت

روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت:
حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی... من زر و زیور می خواهم!

مرد در خانه را باز کرد و رو به زن می گوید:
برو هر جا دلت می خواهد!

زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبند!
غروب به خانه آمد.
مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد!
زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟
مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید!
زن باز هم متعجب گفت: مگر مرا تعقیب کرده بودی؟

مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت:
تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!

1403/02/21 18:43

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#متن

رفاقت ایستادن زیر باران

و با هم خیس شدن نیست

رفاقت آن است که یکی بر دیگری چتر شود

و دیگری نفهمد که چرا خیس نشد

1403/02/21 18:46

#متن

درویشی تنگدست به در خانه توانگری
رفت و گفت:
شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای
که به درویشان دهی، من نیز درویشم

خواجه گفت:
من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی...

پس درویش تاملی کرد وگفت:
ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه
خدای کریم را گذاشته به در خانه
چون تو گدائی آمده ام...
این را بگفت و روانه شد.

خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت
و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.

از او بخواه که دارد
و میخواهد که از او بخواهی...

از او مخواه که ندارد
و می ترسد که از او بخواهی...!

1403/02/21 18:48