مامان های دوقلو(مخصوص مادران زایمان کرده)

178 عضو

پاسخ به

چه ناشکر خدا قهرش میگیره

اره واقعا هم

1402/04/07 22:15

بع درجه ای از عرفانیت رسیدم دیگه گریه میکنن کارشون ندارم

1402/04/07 23:42

عصبیم

1402/04/07 23:42

پاسخ به

بع درجه ای از عرفانیت رسیدم دیگه گریه میکنن کارشون ندارم

آخ عزیزم ??

1402/04/07 23:54

بخدا یلدا دیگه دارم دیوونه میشم

1402/04/08 00:01

پاسخ به

بخدا یلدا دیگه دارم دیوونه میشم

تنهایی عزیزم ؟

1402/04/08 00:08

اره

1402/04/08 00:08

شوهرت نیس

1402/04/08 00:08

هست ولی آنچنان ک بگی نیست

1402/04/08 00:08

پاسخ به

هست ولی آنچنان ک بگی نیست

منم همچنین کمکی نمیکنه دو دقیقه بگیره بغلش یا بزاره روی پاش میگه نمیتونم اعصابم خورد میشه فقط وقتی میخندن میاد میگه پسر گلم دختر گلم گریه کنن دیگه میشن پسر و دختر من??

1402/04/08 00:11

نمی‌دونم همه ی باباها اینطورن یا شوهر من این مدله

1402/04/08 00:12

بخدا آدم از لحاظ روحی و جسمی داغون میشه کیه که بفهمه

1402/04/08 00:13

همه همینن

1402/04/08 00:35

من از داغون گذشتم دیگه

1402/04/08 00:35

پاسخ به

من از داغون گذشتم دیگه

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1402/04/08 00:43

?

1402/04/08 02:02

پاسخ به

منم همچنین کمکی نمیکنه دو دقیقه بگیره بغلش یا بزاره روی پاش میگه نمیتونم اعصابم خورد میشه فقط وقتی م...

شوهرمنم همینه ازدوربهم میگه بیاخونمون کمک میدم وقتی میرم کلاعوض میشه منم دیگه موندم خونه مامانم یه خونه کوچولوتک اتاقی دارن هواگرم باکلی پشه کورک که آدم روکورمیکنه ولی چاره ای ندارم همش نگهبانی بچه هامیدم زودبه زودحمام میکنم تاعرق سوزنشن، باحرفاتون جگرم براتون کباب میشه بخدامن زنهای بسازی هستیم بعضیاپرستارمیگیرن آشپزمیگیرن برای خونشونو ??

1402/04/08 05:56

انشالله خودش اجروپاداش بهمون بده امیدوارم حداقل بااین همه سختی بچه های سربه راهی داشته باشیم

1402/04/08 05:57

پاسخ به

من از داغون گذشتم دیگه

هیچکس هیچوقت درک نخواهدکرد، واقعاروزهای سختیه همه افسرده شدیم

1402/04/08 05:58

حداقل اینجادرددل کنیم تاسبک بشیم

1402/04/08 05:58

شوهرم بعددوهغته آومده بچم گریه میکنه انگاری نمیشناسه توبغلش بلندبلندگریه میکنه انگارمیترسه

1402/04/08 05:59

سلام مامانای مهربون خوبین انشالله بچه هاتون خوبن؟

1402/04/08 09:33

از صبح چند بار شده دوقلو ها رو با زحمت میخوابونم پسرم یبار اومده با شمشیر اینقدر زده به اینور و اونور که بیدارشون کرده باز اومدم خوابوندم اومده با موتور دورشون دور زده بوق می‌زده تا بیدار شدن?برای باز سوم خوابوندم ایندفعه یهو صدای جیغ ارغوانم اومد از آشپزخونه مثل صاعقه اومدم دیدم با توپ زده بهش طفلک بچه اینقدر ترسیده بود که تا الان تو بغل میچرخوندمش?

1402/04/08 12:03

پاسخ به

هیچکس هیچوقت درک نخواهدکرد، واقعاروزهای سختیه همه افسرده شدیم

اره بخدا دیشب بچهارو دادم شوهرم اخه بشدت مریضم بهش گفتم واقعا باید استراحت کنم از سه شب ک بچهارو خوابوندم و شیر دادم و... باهاش بودن تا 10 صبح بیدار شدم بهش گفتم چطوری میگفت پوستم کند توروخدا بگیرشون من خوابم میاد
بعد دیشب همش غر میزد مگه چکار میکنی چرا عصبی و...
بهش گفتم میرم بیرون ساعت 2میام باهمین وضع ناهار درست باشه خونه مرتب باشه ظرفا شسته باشه

1402/04/08 12:24

پاسخ به

شوهرم بعددوهغته آومده بچم گریه میکنه انگاری نمیشناسه توبغلش بلندبلندگریه میکنه انگارمیترسه

واقعا غریبی کرده

1402/04/08 12:24