اره دقیق عروسی برادر شوهرم جونم به لبم رسید ازکمک کردن بهشون دست اخرم مادرش خواهرهاشو دخترش ودخترهای خواهرشو جلو کرد برد وقت اریشگاه بگیره منو تنها گذاشت ت خانه اصلا زبونش نمیاد هیچی نگفت بیا توهم ببرم. اینقور دلم شکست.. بعد مجلس تمام شد دخترخواهرشوهرم ازماشین پرت شد پایین یعنی اینقدر همه ترسیدن اینقدر خواهرشوهرم جیغ میکشد. خاطردخترش یعنی همون شب از اولش تا اخرش مادرش باهام الکی باد تعصب داشت محل نمیداد باوجودی که من کمرم شکست کمک کردنشون گفتم اینم ازایشگاه تون که رفتین
1402/10/29 19:21