نه پیش من نگفته ب مامانم گفته مامانم گفته اون دفعه بچم دوتا بچه رو جلو چشش از دست داد کی غصه اشو خورد جز خودش من اگه تااخر عمرمم لازم باشه هرروز میرم کاراشو میکنم
بخدا سمیه مامانم پیاده میاد پیاده میره حتی نمیکه شوهرم ببرتش یبا بیارتش
بعد اون فک میکنه میخواد خونه منو بخچره
بخدا کل تابستون اومد ورفت هردفعه خواست اب بخوره در یخچالو باز نکرد اب از شیر خورد
فقط مامانم انقد ناراحت بود میگفت گفتم بهش بگم نوه ات ی ماهه عروسی کرده حامله هم شد تو ناز بالشت گرفتینش بچه من بعد چندسال بااین همه سختی من ولش کنم ب حال خودش میگه باز نگفتم گفتم میگه حتما حسوده
1402/08/13 10:57