پاسخ به
مشکل ما همین سوگواری قبل وقوع حادثه هست.... ببین یه چیزی بهت بگم من بابامو سال 1400 از دست دادم خدا ...
چون قبلا برا سوگواری کرده بودی،مث من وقتی مامانم ظهرا میخوابید چادرشو میکشید رو خودش نفس ک میکشید چادر میلرزید من همش چشمم ب چادر بود ک هنوزم تکون میخوره یا نه،نکنه تکون نخوره نکنه مامانم نفسش قطع بشه،حتی یادمه اولین شهاب سنگی ک دیدم یا همون ستاره ی دنباله دار آرزو کردم مامان بابام هیچ وقت از پیشم نرن کوچیک بودم فکر میکردم آرزوم برآورده میشه آخرش از چیزی ک میترسیدم سرم اومد منم خیلی گریه میکردم برا از دست دادن عزیزام روزی ام ک مامانم فوت شد مث آدم آهنی بودم حتی یه قطره اشکم نیومد از چشمم
1402/05/03 01:43