دیروز ساعت6اومد خونه اماده شد من فهمیدم میره کاشی بخره پرسیدم کجا میری گف میرم کاشی بخرم گفتم تنهایی میری گف میای پاشو زود اماده شو بلند شدم رفتیم دیدم با پدرشوهرم میره منم نشستم ماشین یدونه سلام دادم جواب منو نداد رفتیم کاشی انتخاب کنیم من اصلا حرف نزدم اونا پدر پسری انتخاب کردن من وایسادم پشت برا خودم انتخاب کردم فروشنده گف خواهرم ی نظری بدن دیگ گفتم از این برا اشپز خونه این برا سرویس این برا حموم ایستاده میخوام اونا هر چی انتخاب کرده بودن برعکسشو انتخاب کردم پدرشوهرم گف ن اون هیچی نمیدونه اینا خوبن اون ب خوشگلیش چشمش افتاده فروشندم گف اتفاقا اقای خالصی اینا جدید اومدن خیلی ام پر فروشه یکم دقت کنی خیلی ب چشم میاد اونام لال شدن
1402/12/08 11:13