The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

شهید ابراهیم هادی

52 عضو

پاسخ به

آها ببخشیدهانیه جان اشتباه برداشت کردم

خواهش عزیزم

1402/06/11 17:04

پاسخ به

چرا باید تا قبل از ساعت یازده و چهل و دو دقیقه شب خوانده بشه

اره

1402/06/11 17:04

زیارت عاشورا رو من خوندم دعا کردم برای همگی
کیا خوندن؟

1402/06/11 21:30

پاسخ به

زیارت عاشورا رو من خوندم دعا کردم برای همگی کیا خوندن؟

قبول باشه عزیزم من خوندم صبح اون✅که گذاشتم یعنی خوندمش?

1402/06/11 21:32

پاسخ به

زیارت عاشورا رو من خوندم دعا کردم برای همگی کیا خوندن؟

من الان میخوام بدم نماز بخونم بعد زیارت عاشورا

1402/06/11 21:33

پاسخ به

قبول باشه عزیزم من خوندم صبح اون✅که گذاشتم یعنی خوندمش?

اها ایول پس منم بزارم از این به بعد

1402/06/11 21:41

پاسخ به

من الان میخوام بدم نماز بخونم بعد زیارت عاشورا

التماس دعا

1402/06/11 21:42

پاسخ به

اها ایول پس منم بزارم از این به بعد

❤❤❤

1402/06/11 21:47

1402/06/11 22:09

1402/06/11 22:34

1402/06/11 23:05

1402/06/11 23:11

پاسخ به

سلام امروز ختم زیارت عاشورا شروع شده به نیت حاجت روایی خودتون و بقیه اعضای گروه

منم هستم الان میخونم?

1402/06/11 23:12

1402/06/11 23:22

1402/06/11 23:54

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

ایده ای پر خیر و ثواب برای آسانسورهای مجتمع تون

1402/06/12 10:46

پاسخ به

ایده ای پر خیر و ثواب برای آسانسورهای مجتمع تون

1402/06/12 10:52

1402/06/12 10:52

1402/06/12 11:29

بخونید خیلی جالبه،
گوشه ای از خاطرات ماشالله عزیزی:
خون زیادی از پای من رفته بود ، بی حس شده بودم ، عراقی ها مطمئن بودند که زنده نیستم ، حالت عجیبی داشتم ، زیر لب میگفتم : یا صاحب الزمان ادرکنی ...
هوا تاریک شده بود ، جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد ، چشمانم را به سختی باز کردم ، مرا به آرامی بلند کرد ، دردی حس نمیکردم ، از میدان مین خارج شد در
گوشه ای امن آهسته و آرام مرا روی زمین گذاشت  .
گفت : کسی می آید و تو را نجات میدهد ،?« او دوست ماست »?!
لحظاتی بعد ابراهیم آمد با همان صلابت همیشگی ، مرا به دوش گرفت و حرکت کرد .
آن جمال نورانی ، ابراهیم را دوست خود معرفی کرد ، خوشا به حالش .
اینها را ماشاا... در دفتر خاطراتش از جبهه ی گیلانغرب نوشته بود.

1402/06/12 11:30

یاد راهیان نور افتادم یادش بخیر مجردی هرسال میرفتم?

1402/06/12 11:33

پاسخ به

بخونید خیلی جالبه، گوشه ای از خاطرات ماشالله عزیزی: خون زیادی از پای من رفته بود ، بی حس شده بودم ، ...

1402/06/12 11:35

پاسخ به

یاد راهیان نور افتادم یادش بخیر مجردی هرسال میرفتم?

خوش به سعادتت من اصلا نرفتم

1402/06/12 11:36

پاسخ به

یاد راهیان نور افتادم یادش بخیر مجردی هرسال میرفتم?

منیش??

1402/06/12 11:36

پاسخ به

?

1402/06/12 11:37