The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان چشم عسلی

2 عضو

گروه خصوصی ساخته شد.

پاهام روی تخت اویزون شده بود کمرم درد میکرد آخه کی میاد رو تخت چوبی قدیمی میخوابه.
صدای ترلان ترلان به گوشم میاد
فک کنم صدای علی باشه
ترلان ترلان
_هاااچیه دو دیقه از دستتون آسایش ندارم
_هیچی میخواستم بگم بابا میگه شب اماده شید میخوا ببرتمون بیرون اومدم اینو بگم
_من نمیام درس دارم
_تو که خواب بودی تری
_اولان به من نگو تری بار آخرت باشه اسمم ترلان دومان.. دومان یادم رفت میخواستم چی بگم گفتم دومان به توچه
_پس من رفتم اخه نکه گشنه بمونی میچسبی به نیسان بابا میای
)دقیقان به خاطر اینکه نرم پشت وانت بشینم نمیرم بابام وانت داره میره بار فروشی کار میکنه) _نمیام برید
_به درک من رفتم ولی ساندویچ سهمت میارم گشنه نمونی
علی با بقیه فرق میکرد بیشتر هوای منو داشت الان خانواده پدرم 2 پسر علی و محمد دارند و یه ناهید و یکی هم که بارداره 5 ماه دیگه به جمعمون اضافه میشه .خانواده مادرم شیرازن اومم محمد و علی و زینب داره جالبه بدونین من باعث این هم اسمی دو فرزند دو خانواده شدم بچه بودم و برای شیطونی میرفتم خونه مامانم تینا میگفتم خواب دیدم اسمشو گذاشتید علی و پیش کبرا و باباهم همین حرفو میزدم و اینطور شد
که دو برادر هم اسم دارم

بعد چند تا تست کنکور زدم دستام خسته شده بود بلند شدم کش قوسی به بدنم دادم و از پنجره نگاه بیرون کردم من برای درسخوندن تک خانه جلویی حیاط انتخاب کرده بودم.تا صدای بچه ها اذیتم نکنه
هوا تاریک شده بود و من از تاریکی توی اتاقم میترسم با خستگی رفتم سمت خونه خدارو شکر حیاط بزرگی داشتیم . صدایی نمیومد انگار رفته بودن من چه خوشخیال بودم که تولد بهپ تبریک بگن

1402/06/15 10:38

رمان ژانر :عاشقانه ؛اجتمایی ؛طنز
این رمان نوشته خودم هست دوستان ممنون میشم از این که همراهی میکنید . و بهم انرژی میدید . فقط یه خواهش خانمای عزیز پیام به گروه ندید تا بقیه بتونن بخونن بازم ممنون
خب اسم رمان چشم عسلی
درباره ی دختری به نام ترلان که پدرو مادرش از هم جدا شدن و پیش پدرش یعنی نامادری و بچه هاش زندگی میکنه .
مقدمه:

امروز تولدم بودو کسی یادش نبود نمیدونم چرا انتظاز دارم مثل اون خانواده باکلاسا سوپرایزم کنن تولد بگیرن برام دارم غصه چیو میخورم. خانوادم اینقدر پر جمعیت هست که اگه کسی بخواد تاریخ تولد بقیه حفظ کنه قات میزنه تولد خودشم یادش میره .
هی روزگار اگه من شانس داشتم الان مثل بقیه نن بابام پیش هم زندگی میکردن نه اینکه زن بابا به اعنوان پرستار بچه به من نگاه کنه و سالی یکی پس بندازه.،
وقتی خودمو شناختم خونه مثل میدون جنگ بود .مامانم همش گلایه که چرا بهش توجه نمیکنه و بهش محبت نمیکنه و بابا همیشه شاکی و غر غر کردن و و صد البته
بابام بیشتر مقصر بود چون از مامانم میخواست با کبری عشق جونیش را بیاد و هوو بیاد سرش . منم بودم قبول نمیکردم اینجوری شد که مامان وقتی 7 سالم بود جدا شد و هردو اذدواج کردن و دو گله بچه تولید کردن ،اینقدر که من الان دو تا داداش هم اسم محمد و علی دارم.
خب بگذریم امروز 18 سالم میشد. دختر درسخونیم و البته از نگاه بقیه خوش اندام وخوشگلم من نمیگماا بقیه میگن


اومد توی اتاق یادم رفت بهتون بگم کبری چند وقتی بود که دیگه باهام جنگ و دعوا نمیکرد بعد فهمیدم به خاطر اینه که میخواد منوی برای برادرش خواستگاری کنه نمیدونه من بمیرمم زن اون برادر گوزووش نمیشم .‌ بی ادب نیستم برای این بهش میگم گوزو یه بار تو جمع با صدای بلند گوزید و بعد مجلس ساکت شد و بعدمثل بمپ از خنده ترکیدان بدبخت قیافه اش شده بود مثل لبو قرمز .بلند شد رفت تا مدتی خونه ماهم نیومد . وای چزا من دارم به غلام گوزو فکر میکنم.
ولی خب چیزیه فعلان کبری باهام راه میاد سر به سرم نمیزاره منم سو استفاده میکنم و درس میخونم

1402/06/15 10:55