پاسخ به وايييييي خيلي سخته ميفهممت من سر آخري رفتم قلبش ضعيف ميزد گفت برو دو هفته بعد بيا كه رفتم هيچي نميزد
من سونو نرفنم تا 9هفته میترسیدم ولی شوهرم اصرار کرد گفت باید بری
خلاصه رفتم و قندم افتاده بود صدا قلب خودم بیشتر میومد . اومدم فیلم بگیرم ترسیدم گفتم نکنه مثل دفعه های قبل سونو بزاره بگه خانوم قلب نداره پاشو نامه بدم برو برا سقط
دستام خشک شد اشکم بند نمیومد . دیدم دکتر تا سونو گذاشت شکمم گفت خوبه همه چیش صدا برام گذاشت ولی اصلا نشنیدم صداشو فقط صدا قلب خودمو بیشتر میفهیدم
دست گذاشتم دیوار با بدبختی اومدم بیرون دیدم شوهرم پشت در منتظرم نیست زنگش زدم گفت چی شد گفتم قلب داشت
گفتم چرا پشت در واینستادی گفت ترسیدم باز با گریع بیای بیرون ..
فقط از خدا خواستم از همون اول اگه قسمتم نیست هرجور صلاحمه پیش بیاد .. خداروشکر تا اینجاش خوب بوده فقط بسپار ب خدا
خدا خیلی بزرگه
1402/03/17 22:20