🩶 قلب سنگی🩶

2396 عضو

یه کافه نزدیک خونمون هست
من قبلاً چند باری رفته بودم ازش خوشم میاد شیشه داره روبه خیابان و‌ماشینا قشنگه.....
بعد دوسه هفته هست که تریاک رو ترک کردم برا اینکه دلم باز شه هفته ای یکی دوبار میرفتم یه کاپو و سیگار میزدم در حد یک ساعتی و برمیگشتم
بعد یه هفته ای شده هر شب میرم
بعد تو اون مدت که تریاک می‌کشیدم و خیلی حال روحیم بد بود
مثل اسکلا به این صاحب کافه گفتم یه کمک میخام ازتون شما اینجا شهر خودتونه شاید بشناسید کسیو که منو معرفی کنید وام بهم
شما رو مثل برادرم می‌دونم که ازتون چنین چیزی خواستم .. بعد اون گفت وام برا چه کاری
گفتم برا رهن خونه شروع کاری...گفت
که من که نمی‌شناسم شما رو اگه میخواین شمارتون بدین صحبت کنیم درموردش شمارشو گرفتم ولی زنگ نزدم که شمارم بیفته براش.ولی صحبت کردیم همونجا دلیلش رو خواست گفتم میخام مستقل شم و اینکه چون با وکیلم چند باری اونجا رفته بودیم و من خیلی گریه زاری حرف... قطعا شنیده بود حرفامون .گفتم ک میخام طلاق بگیرم
به وام احتیاج دارم.
گفت اوکی اگه کاری از دستم بر بیاد انجام میدم خداحفظی کردم و رفتم
.بعد اون شب باز یکی دوبار دیگه رفتم اومد صحبت کرد و سوال پرسید و این حرفا...که از دلیل طلاق و اینکه با کسی هستم خودم یانه
و اینکه گفت حتما چون میخاین ازدواج کنید مهریه ازش نمی‌خواین گفتم نه ازدواج نمیکنم .گفت دوست نشید باکسی گفتم الان که من در جوابتون ببخشید ولی میگم از مردا متنفرم ولی خبر بعدا رو ندارم و بلاخره هر کی نیاز به یه جفت داره شایدم روزی کسیو وارد زندگیم کردم
گفت خیلی زود صدتو نزار برا کسی
گفتم تا آخر عمر نباید صدتو برا کسی بزاری یعنی هیچوقت چون من گذاشتم تهش این شد. گفت نه دیگه همه که مثل هم نیستن بعد گفت توروخدا خواستی با کسی باشی با یه نفر باش و تا 6ماه اول اصلا رابطه ای برقرار نکن و خوب بشناسش
نمی‌دونم چطور تو حالت سرخوشی مواد بودم که این مرد راحت می‌نشست اینجور حرف میزد ولی من بدون هیچ حسی خیلی عادی و بدون منظور حرف میزدم چون تنهام و دوست داشتم انگار حرف بزنم بخدا قسم .
و شب بعدش رفتم باز
سلام کردم نشستم بدون هیچ صحبتی چند بار اومد اونورم و رفت ب بهونه تی برداشتن و سیگار کشیدن...من حرفی نزدم
خودش یهو پرسید راستی مشکلتون حل شد
(اینو بگم من هنوز شمارشو دارم ولی اون شماره منو نداره). :گفتم نه به این زودیا که حل نمیشه فعلا اول راهیم جلسات مشاوره
گفت راستی بفکرتون هستم
یه بنده خدایی هست که کار خیر می‌کنه
یعنی کار بهتون میده خونه هم شاید اجاره کنه براتون و شاید بیشترم بدردتون بخوره
ولی خودتون باید کار

1403/10/21 03:28

کنید دیگه..گفت منتظرم بیاد کافه باهاش حرف بزنم.🤔


اینم گذشت ..
خب

شوهرم بهم اعتماد صدرصد داره
ولی چون دیگه می‌دونه دلم باهاش نیست و تصمیمم برا جدایی حتمیه
خیلی بهم تیکه میپرونه
حرف میزنه
بعد چند روز رفتم بیرون
کلا جای خاصی نمیرم
هوا هم ک سرده فقط میرم کافه می‌شینم رفت و اومد ماشینا رو نگاه میکنم تنهایی تنها
باز رفتم کافه
یهو شوهرم پیام داد
گفت حالا امیدوارم این بیرون رفتنات پول هم توش باشه پول بیار
دیوونه شدم بد ریختم بهم....
دستام همینجور میلرزید و اشک می ریختم
یهو صاحب کافه اومد گفت حالتون خوب نیست انگار
گفتم میشه یه چیزی ازتون بخوام
میشه یه قرص برنج برا من جور کنید
(بخدا قسم که اگه اون لحظه پیشم بود قرص درجا می‌خوردم و فقط به مردمن فکر میکردم اون لحظه)
گفت این حرفا چیه چرا آخه چیشده
همه مشکل دارن دنیا به آخر که نرسیده
دیگه خیلی گیر داد که بگین چی شده
گفتم پیام شوهرمو
گفت خب این راهش همون جدا شدنه
نه حیف کردن خودت و زندگیت
اصلا ارزش نداره اینجور آدمی که بخای بترسونیش(هه این فکر کرده بود من چون میخام شوهرمو بترسونم قرص بخورم.غافل بود از اینکه تو دل من چه خبره من فقط به مردن و راحت شدنم از این زندگی فکر میکردم.)
اصلا کاری نداشتم چی میگه
من اون لحظه فقط مردن میخواستم
یهو به انگشت زد رو پام گفت کجایی
یهو عصبی تر شدم نذاشتم حرف بزنه
گفتم لطفا برین عقب تر به منم دست نزنید
یهو انگار رنگش باخت ببخشید بخدا منظوری نداشتم بعد گفت هر کاری بخواین براتون انجام میدم بجز این قرص....بخدا راه هست همه چیز قشنگ میشه بهش خندیدم بلند شد بازم گفت ببخشید بخدا منظوری نداشتم و من گفتم خواهش میکنم و رفت .
من رفتم حساب کنم که برمگردم خونه بهش گفتم لطفا چه ببینیم همو چه نه حرفام بین من و شما باشه گفت باشه و گفتم ممنونم
حرف آخرش بهم گفت بیشتر فکر کنید
من رفتم ولی باز فکرم پیش پیدا کردن قرص بود از چندین مغازه تو راهم می‌پرسیدم برا قرص ولی گیرم نیومد
برگشتم خونه به حرفاش واقعا فکر کردم
و اون حرفی که از ترسوندن زد اومد تو ذهنم
گفت راست میگه من یکبار قبلاً اینکارو کردم برا ترسوندن شوهرم و نمردم.... ولی الان من تصمیمم مردنه. اگه بازم بخورم و نمیرم زنده بمونم اون موقع بچمو هم از دست میدم و ازم میگیرنش میگن این روانیه و این شد که من منصرف شدم و از فکر خودکشی اومدم بیرون.و حال خودمو بهتر کردم
و تقریبا هر شب دارم میرم کافه می‌شینم
روزهای گذشته اونجا میرفتم گریه میکردم غصه میخورم اما الان نه لذت میبرم از اونجا رفتن حتی چند باریشم بچمو بردم
باهاشم اونجا کلی بازی کردم

1403/10/21 03:28

.خلاصه حالم بهتره .
اینو بگم
بعد اون شب که صاحب کافه دست زد به من و اون برخورد پیش اومد
دیگه نیومد حرفی بزنه فقط سلام و خداحافظ.. بعد امشب که رفتم بچمم بردم
اومد بهش شکلات داد و یکم باهاش بازی کرد.. راستی هر سری میرم میگه بفرمایید همینجا بشینید اونور تو سالن دود زیاده
البته اونجا پسرا هم میرن میشینن خیلی خانوما نمیرن ولی من چون میخام سیگار بکشم و اون فضای سنتی اون قسمتو بیشتر دوست دارم توجه نمیکنم ب حرفش میرم اونجا ک دلم میخواد میشینم.

خب بعدش ما رفتیم تو سالن و کاپو رو خودش آورد برام ب شاگردش نگفت ..
و رفت ..با بچم داشتم بازی می‌کردم یهو از سالن رفت بیرون
رفتم دنبالش دیدم که صاحب کافه نشسته یه دختر هم بغل گرفته چشم تو چشم نشدم اصلا باهاش دختر هم صورتش طرف من نبود. نمی‌دونم یهو انگار قلبم ریخت یجور عجیبی شدم که انگار. که فقط نسبت به شوهرم همچین حس مسخره حسادت
رو داشتم ...
بچه رو برداشتم برگشتم سالن..
هی مدام می‌رفت و من دنبالش..
صاحب کافه سیگار دستش بود یهو دنبال بچه که رفتم چشم تو چشم شدیم دستشو کشید برا بچه بهش دادم بغلش کرد بردش پیش دوست دخترش اونم باهاش بازی میکرد و بوسش کرد......
و بعدشم رفتم حساب کنم و برم
قبل خداحافظی بهش گفتم یه جرقه ای تو زندگیم زدین که مطمئنم خدا براتون جبران می‌کنه اینو گفتم گفت ممنونم زنده باشید و رفتم.منظورم همونکه صحبت بالا ک باعث شد به فکر بیفتم و خودکشی نکنم.


راستی من نمی‌دونم واقعا دوست دخترش بود یانه چون دوتا خانم بودن یه آقایی هم باهاشون بود.... ولی خب من چون دیدمش خیلی راحت جلو همه بغلش کرده دیگه جز این فکری نمیکنم

الان دوست دارم بهش پیام بدم و
حسی که امشب بهم دست داد رو بهش بگم...و بگم که دیگه نمیرم کافه کمکی هم ازش نمیخام.


بنظر شما پیام بدم ؟ندم؟
اصلا نظرتون درمورد این برخوردا چیه ؟
یعنی اون از من خوشش اومده؟
من از اون خوشم اومده که دلم انگار ریخت با دیدن این صحنه ...
قصدش فقط کمکه ...؟
سواستفاده از منه تو این شرایط بدی که می‌دونه دارم ؟

شاید من خیالاتی شدم فکرای الکی میکنم؟
شاید اصلا خودم عاشق شدم دوباره😳اون گناهی نداره چون خودم ازش کمک خواستم ؟؟
شاید اصلا به من فکر هم نمیکنه من اینجور فکر میکنم که ازم خوشش میاد

1403/10/21 03:28

بیخیال کافه رفتن بشم
یا حرف بزنم باهاش
یا بدون هیچ حرفی برم و بیام
بیخیالش بشم اصلا فکر کنم اونجا نیست ...
مثل همون قبلاً از رفت امد ماشینا و کاپوچینو خوردنم و سیگارلذت ببرم
یا اصلا نرم دیگه
ولی اون کافه رو دوست دارم 😔
از طرفیم نزدیک خونه هست زیاد نمیشه رفتن و برگشتنم دیگه شوهر هم نمیخاد زیاد بچه رو بگیره که نق بزنه

1403/10/21 03:34

عذاب

1403/10/21 03:34

بچه ها

1403/10/21 03:35

میشی طلا گلد و نصب کنید 5 میل طلا میده

1403/10/21 03:35

بخدا خیلی به پولش احتیاج دارم

1403/10/21 03:36

m5zvd

1403/10/21 03:36

حتما باید کد دعوت بزنید

1403/10/21 03:36

بنظر من مثل قبل برو بیا بدون همکلتم شدن با یارو
بجااینک دلببندی بخودت دلببند
بدترین اشتباه اینک تو داری جدا میشی و فک میکنی ک باید دوباره عاشق بشی
صدردصد ک بعد وشوهرت میتونی عاشق بشی و میتونی یکیو وارد زندگیت کنی اما ن ب این زودی
چون دوبرابر بخودت صدمه میزنی
درضمن اصلا هم پیام نده ب یارو
اصلا

1403/10/21 04:32

قبول دارم حرفاتو
واقعا الان اصلا وقت عشق و عاشقی نیست اصلا ‌....خدا نکنه
من الان اینقدر آشفته و داغونم که فکر با یکی دیگه رفتن رو نمیکنم اصلا
فقط اینجور حسی نمی‌دونم چرا منو گرفته
حتی من الان فک کنم3یا4ماهی میشه من آرایشگاه نرفتم برا هیچ کاری ...ابروهام پر بهم ریخته ... همینجوریم میرفتم کافه
الان بعد اینهمه وقت حسش اومد برام و به خودم رسیدم
اصلا حالم بده
بدم میاد از خودم
چون من اینقدر دارم زجر میکشم از یه مرد
چطور میتونم اصلا خوشم بیاد از مردی

1403/10/21 04:36

احسنت بهت عزیزم
بنظرم تو این شرایطی ک داری بهتره بخودت برسی و بری بیرون خودتو سرگرم کن

1403/10/21 04:38

بفکر شوهرت هم نباش
اون گند زده ب خودش و بزندگی و زن و بچش

1403/10/21 04:38

یادت باشه اون اگ زندگیشو دوست میداشت صدرصد برا پایداریش تلاش میکرد حتی ی درصد

1403/10/21 04:39

ب تخمش هم نیست

1403/10/21 04:39

تو هم ب یورت باشه
طلاق پایان یک زندگی نیست

1403/10/21 04:39

شاید شروع ی زندگی دوبارس

1403/10/21 04:40

خانوادت میدونن ک داری جدا میشی?

1403/10/21 04:40

چقدر قشنگ حرف زدی

1403/10/21 04:41

ممنونم

1403/10/21 04:41

نه

1403/10/21 04:41

نمی‌گم تاکارام انجام بشن

1403/10/21 04:41

بنظرت واکنششون چیه ?

1403/10/21 04:41

مهم نیست دیگه برام
چون به همه چی فکر کردم
شاید کتک زدن من
شاید کشتنم
شایدم بی تفاوتی
نمی‌دونم واقعا
بعدش هرچی میخواد بشه بشه

1403/10/21 04:43