به سینم چسب برق زدم از صبحش که بیدار شد گفتم نگا کن اوف شد دیکه دلش میسوخت هی میومد که نشونش بدم میگفت اوف
بعد دیگه بازی اینا میکردیم باهاش خسته بشه تاب وسط خونه وصل کردم توهمون خابید غروبم بردمش بیرون تا شب اخر شب هم خسته بود تابش دادم خابید البته شیرخشکم میدم بهش
3 صبح بیدار شد واسه شیر یک ربع گریه کرد راهش بردم صحبت میکردم باهاش میگفتم اوف شده جیجی دیگه خابید باز 5 بیدار شد تا 6 بهونه گرفت بعد اون بازی کرد تا 7 باز خابید
منم فک میکردم خیلی اذیتم کنه خداروشکر اونحوری نبود
1402/09/06 19:41