تپولوها😜😜😍

4 عضو

ها مهدیه اون موقه نی نی پلاس بود

1402/10/24 23:09

ااووو دوتا دوتا

1402/10/24 23:09

آی کلک خب دل اونو چرا شکوندی بی معرفتت

1402/10/24 23:09

نع بابا نی نی پلاس کجا بود کلاس اول یا دوم دبیرستان بودم

1402/10/24 23:09

😂😂🤣🤣🤣

1402/10/24 23:09

خنگی کردی

1402/10/24 23:09

ن اگه شوهرت رفسنجانیه بوپ

1402/10/24 23:09

د

1402/10/24 23:09

ولی خیلی خیلی ساده اهل هیچی نبودم

1402/10/24 23:10

اهاا

1402/10/24 23:10

خب الان مگه معتادی دیونه😂😂🤣🤣

1402/10/24 23:10

اون دل منو شکست😭

1402/10/24 23:10

چرا🥺

1402/10/24 23:10

کاش حتی یبار حرف دلمو بهش زده بودم کاش یبار فقط دستشو گرفته بودم کاش کاش 😭

1402/10/24 23:11

دنیز

1402/10/24 23:12

ولش کن مهدیه عصه نخور الان شوهر داری بچه داری کیف کن

1402/10/24 23:12

جانم

1402/10/24 23:12

نه شوهر نخریده بود عجلع ای با همکارش اومد وسایلاشونو بردن رف

1402/10/24 23:13

خیلی دوستش داشتم 1سالی با بابام دوست بودن هر هفته میومدن خونه بابام در حد یکی دوساعت می‌نشستن ولی فقط از دور باهم حرف میزدیم مثلا مامانم مامان بزرگم بودن حرف میزدیم

1402/10/24 23:13

بیخیال مهدیه عزیزمممم🫂

1402/10/24 23:13

اععع

1402/10/24 23:13

بعد اوایل ک اصلا چیزی نگفتن فقط با نگاه بنظر میومد من دوستش دارم اونم دوستم داره ولی داییش خیلی پرو بود همون اول میگفت بیا از من بشو دایی اون موقع سنش بمن نمیخورد موهاشم بلند بود با کش می‌بست ولی عباس پسر گلی بود وای عاشق حرف زدنش بودم بعد یسری مامانش و خاله هاشم اورده بودن همون روزم بارون شدید می‌بارید

1402/10/24 23:16

راستی اون موقع ها بابام اینا خوش نشین بودن یعنی تابستون سمت کرمان زمستون روستا عشایر بودن اینا همین تابستون میومدن

1402/10/24 23:17

خونه بابام داخل چادر بودن

1402/10/24 23:17

آهااا

1402/10/24 23:17