گفتم مارم ببر خانه ننت گفت نمخاد میای اونجا بچه رو میندازی ب جون من منم دیگ چیزی نکفتم . بعد پسرم میگ مامان ماهم بریم گفتم ن گف پاشو سریع حاظر شو گفت دعا ب جون بچه کن واکرنه ت برام مهم نیستی ک بخام محل بدم دلم شکست گریه شدم گف گریه هاتم مهم نی دیگ بچه رو حاظر کردم گفتم ت برو پسرم ب گریه شد ت هم بیا باز منه خر حاظر شدم اومدم
1402/11/12 09:50