#اوج_لذت
#پارت_47
لباس پوشیدم و آرایش لایتی کردم، زیاد اهل آرایش نبودم و معتقد بودم زیبایی باید طبیعی باشه.
صدای مامان از بیرون اتاق بلند شد.
_حامد پایین منتظر وایساده مامان جان.
هوفی کشیدم و شال سرم کردم و از اتاق بیرون رفتم، سعی کردم ظاهرم رو حفط کنم.
_بریم مامانی آمادم من.
با لبخند عمیق نگاهم کرد.
_قربون صورت ماهت برم خوشگل من.
با تعریفهاش کل وجودم ضعف میرفت! نگاهی به بابا انداختم که روی کاناپه نشسته بود.
_شما نمیای بابا؟
کنترل تلوزیون رو برداشت و تکیه داد عقب.
_نه بابا جان خرید های زنونه دارید برید شماها من میمونم.
کاش جای بابا من میموندم! مامان بازوم رو گرفت و سمت در بردتم.
_بابات رو که میشناسی برای کادو گرفتن واسه من هم از بقیه کمک میگیره سر رشته نداره تو چیزی!
تک خندهای کردم و سر تکون دادم، عشقشون خیلی قشنگ بود و حس خوبی میداد بهم.
برای بابا بوس فرستادم.
_زود برمیگردیم جذاب ترین بابای دنیا.
_برو کمتر زبون بریز.
کفشم رو پام کردم و با مامان پایین رفتیم، حامد پشت فرمون نشسته بود و منتظر ما بود.
پیرهن مردونهی سفید رنگ تنش کرده بود و موهاش به لطف ژل بالا رفته بود.
مامان جلو نشست و من عقب، سلام کوتاهی کردم و تکیه دادم.
دستش رو پشت گردن مامان گذاشت و عمیق پیشونیش رو بوسید.
_دلتنگت بودم.
مامان شونههای پهن و مردونهاش رو آروم فشرد و "منم همینطور"ای زمزمه کرد.
حامد از توی آینه نگاهم کرد و ماشین رو روشن کرد.
_چطوری تو بچه حالت خوبه؟
اینجا خلوت دوتایی نبود که هرجور دلم بخواد صحبت کنم! جلوی مامان باید طور دیگه رفتار میکردم.
_خوبم داداشی.
مامان کمربند ایمنی رو بست.
_به نظرت چی بخریم برای یکتا؟
حامد دنده رو عوض کرد.
_دستبندی گردنبندی، فرق نداره یه چیز ساده باشه ولی به چشم بیاد.
.
.
اگه علاقه به خوندن رمان های مثبت 18 داری عضو شو🔥
@romankadee
1403/06/19 23:04