وای یه خاطره از روزه گرفتن بگم من یکی ازخواهرام همیشه روزه میگرفت ماه رمضونو من یسری گفتم منو سحری بیدار کن منم میخوام روزه بگیرم آقا نشستیم سحری خوردن من همون اول یه پارچ آب اوردم سره سفره هی لیوانو پر کردم خوردم هی پر کردم خوردم به آبجیم میگفتم چند دیقه دیگه اذانه؟بااازور آبو میدادم بره پایین آبجیم میگفت چیکارمیکنی اسکول 🤣میگفتم دارم آب ذخیره میکنم تشنم نشه🤣🤣🤣آبجیم میگفت دیوانه ای مگه پنگوئنی که ذخیره کنی زحمت نکش یه گالنم بخوری بازم تشنت میشه🤣🤣🤣راست میگفت تشنم شد ولی تا اذانه ظهر جامو تو حیاط انداخته بودم که به سرویس نزدیک باشم
1403/10/14 12:09