میگم ما سه شنبه عقد دختر عمه شوهرم دعوتیم خودم دوست ندارم برم مادرشوهرم اینا هستن باید برم کنار اونا
ولی ب شوهرم نگفتم نریم
حالا خودش دو دله هی میگه بریم نریم اینجور
بعد ی مهمونی هم دو دل بود منم گفتم ب این دلیل نریم بعدش پشیمون شده بود ناراحت که اره من میخواستم برم تو اونجور گفتی نرفتیم درصورتی ادمی هست اهل مهمونی نیست الکی میگف نمیخواست بره
حالا ایندفعه من هیچی نگفتم هی خودش میگه که من بگم نریم بعد بندازه گردن من
منم دلم نمیخواد برم
نمیدونم هر بار میگه من ساکت نگاش میکنم
فکر کنم اخرشم بریم😑😑😑😑اکه بریم من باید برم پیش خانوادش
1403/04/10 15:16