پری روز میخاست بره شهر که خواهر شوهرم اونجاس که من گفتم منم میام گفت باشه فردا بیدارن میکنم ساعت 9؛بیدار شدم دیدم آروم کاراشو انجام میده من نفهمم بیدار نشم رفت بیرون برگشت گفت صبونه آماده کن من بخورم آماده کردم گفتم چرا نرفتی با رفیقش میخاست بره گفت دیگه نمیره میرم براش بار ببرم بد برم اداره مالیات برگردم رفت ساعت 1 بود ناهارم آماده شد زنگ زوم کجایی پاچه گرفت کفت کار دارم هنوز شرکت وینستون شوهرم نماینده اونجاست ویزیتور داره میبره میفروشه دم طهر مایشنو با سیگارهایی که مونده میار پیام داد گفت برو سویچو بگیر منم فهمیدم تو شهر خودمون نیس پیام داده که عب نداره آقا سعید میره روز تو ام جایی باشی منم مث خودت رفتار کنم
1403/09/23 10:49