منم از همه متنفر بودم توی هیچی کنار نمیومدم باهاشون و هرچی میگفتن ب منظور میگرفتم
هرچند اونام کم مقصر نبودن جاهایی ک باید درکم میکردن نکردن
ولی خب خدا از شوهرم راضی باشه خیلی حالمو باحرفاش بهتر کرد ینی ی شب میگفتم برم خودمو از 3طبقه بندازم پایین بی جهت گریه میگردم باخودم میگفتم اگه من چیزیم شه کی دخترمو نگه میداره هیشکی مث من مراقبش نیس
خداروشکر ی ذره اوضاع بهتر شد اما هنوزم حساسم نسبت ب حرفاشون ک میدونمم از قصد اینجوری رفتار میکنن
1403/02/11 04:44