مادران شهر قرچک و ورامین

204 عضو

بخدا من چهار روز بود زایمان کرده بودم خواهر شوهر هفتاد ساله من که دوروز بود از شهرستان اومده بود مثلا مراقبم باشه یه شری بپا کرد و هر چی از دهنش در اومد به من گفت و همسرمم حق رو به اون داد

1402/09/12 23:13

و آرزو می کردم کاش مامانم زنده بود و کنارم بود

1402/09/12 23:14

ولی هر دفعه که به چهره پسرم نگاه می کنم هزار بار شکر میکنم

1402/09/12 23:14

امروز از صبح سر درد داشتم پسرمم بی حوصله بود و بی قرار فقط سعی کردم آروم باشم و نازشو بکشم و یوقت من صبرم تموم نشه و محبتم کم بشه

1402/09/12 23:15

همه ما اینجا از تنهایی هستیم

1402/09/12 23:15

اگه بهت چیزی میگم چون باید درک کنی که دلم برای یه طفل بی زبون میسوزه و خواهرانه میخوام کمکت کنم واقعا یوقت هایی شاید نباز به قرص اعصاب باشه. مگه بده که دارویی باشه که آدمو آروم کنه؟

1402/09/12 23:17

همسر من غروب مباد و خسته بازم همچبن کمکی بهم نمی کنه

1402/09/12 23:17

من مثلا اومدم تبلیغ .
هم نشین شما ها شدم .واقعا خوشم اومد
ما خانوما واقعا مظلوم ترین موجودات توی دنیا هستیم

1402/09/12 23:18

فقط میگم من بعنوان مادر وظیفه دارم کم نبارم برای پسرم هر چه صبور و آروم باشم یه فرزند بهتری تربیت می کنم

1402/09/12 23:18

یه مرد فقط میتونه فشار کاری روش باشه و تمام .
ولی یه خانوم همه جوره فشار روشه

1402/09/12 23:18

تازه از اول اسفند مرخصیم تموم میشه از الان غصه اون موقع رو دارم

1402/09/12 23:19

ما مادری رو خودمون انتخاب کردیم پس باید بهترین مادر برای فرزندمون باشیم

1402/09/12 23:20

خدا بزرگه .

1402/09/12 23:20

پنج شنبه شب پسرم واکسن زد و بی قرار بود همسرم رفت توی اتاق جدا خوابید من تا صبح بالا سر بچه بیدار بودم

1402/09/12 23:21

تازه نصف شب سر چیزای الکی بحت می کرد عوض اینکه از زحمتم تشکر کنه

1402/09/12 23:21

من خودمو مثال میزنم .
من چهارتا بچه دارم و فقط از خدا میخوام بهم توان بده تا صالح بزرگشون کنم .اینکه اهل دین و نماز و قرآن باشن نه ‌همینکه بزرگتر گوچیکتر حالیشون بشه و قانع باشن به داشته هاشون .

1402/09/12 23:22

قهر کرد رفت بیرون کله پاچه خورد و اومد

1402/09/12 23:22

آفرین

1402/09/12 23:22

اگه اینجا حرفی زده میشه ما هم خواهرانه می گیم تا خشونت به یه نوزاد بی گناه کمتر بشه و اینکه همه حال همو می فهمیم

1402/09/12 23:23

حالا من فشار دختر بزرگم که مدرسه میره رومه .یعنی خدا شاهده امروز اینقده سرش جیق زدم گفتم امروزه که سکته کنم .اصلا اینجوری نبودم .جدیدا اینجوری شدم و اصلا نمیتونم خودمو کنترل کنم .چرا چون با تمام فشار هایی که رومه همسرم درکم نمیکنه ‌خانوادم درکم نمیکنن

1402/09/12 23:23

دخترتون کلاس چندمه؟

1402/09/12 23:24

من یه معلمم همیشه با 40 تا دانش آموز سروکار داشتم حتی گاهی دو شیفت سر کار رفتم و همیشه سعی کردیم تحملمون اونقدر باشه تا به روح و روان بچه ای آسیب نرسه

1402/09/12 23:25

فشار اون دوتا کوچیکه که دوقلو هستن رومه ..فک کن خونه رو مرتب و تمیز و آینه میکنه تا شوهره مبخواد بیاد میکنن جهنم خونه رو .یا شوهرم هست جلو چسمش بهم میریزن بجا هینکه اونم تذکر بده نکنن میگه کارت چیه خب جمع کن .من شوم یه نوکر اونم ارباب که فقط دستور بده

1402/09/12 23:25

دوم 🤕

1402/09/12 23:25

متاسفانه مردامون بد تربیت شدن

1402/09/12 23:25