من از دوشنبه خونه مامانم هستم تا ازش مراقبت کنم بعدشوهرم بهم گفت پنجشنبه برو خونه منم باخودم گفتم خب بعداز ناهار میرم شوهرم ناراحت شد که چرا زودتر نرفتم
بعد گفت حالا خونه بابات بمون منم گفتم میرم خونه
گفت بری خونه دیگه نمیزارم بری خونه بابات
بعد جمعه ظهر اومد بچه ها رو ببره خونه عزیزش تا بچه هارو ببینه به من گفت تو نیا بعد تا سر کوچه رفت برگشت زنگ زد گفت آماده شو بیا بریم محمدحسین توماشین بند نشد
بعد منم رفتم ناهارو شام اونجا خوردیم اومدیم خونه بابام خوابیدیم مامانم صبح رفت دیالیز با بابام دخترمم باباش برد کلاس منو محمدحسین دوتایی بودیم شوهرمم اومد یه دست کرد رفتیم حمام بعد آشتی کردیم
1403/05/07 03:03