وای جمع بندی نمیشه😂رفتیم سفر همگی اونجا مرصاد چاقو پرت کرد پسر اون خداروشکر خورد لپش .دیگه این زن شوهر ول نکردن که چرا حواستون نبود منم بچه رو به حکیمه سپزده بودم نماز میخوندم شوهرش هی گفت چرا مراقب نبودید رفت رو مخم منم یه گوسه به مادرشوهر و خواهرشوهرم گفتم انقدر میگید ادم ناراحت میشه حالا که نخورده حکیمه هم حاشا بازی دراورد که کی با تو بود . درصورتی که بود . پدرشوهرمم به شوهر اون عصبی شد که به توچه خلاصه دیگه حرف نزد باهام حکیمه منم پیام زدم ج نداد 😂
1403/04/07 18:18