بچه ها من امشب بخش نوزادانم بچمم بستریه . منم روزگار خوشی ندارم و نداشتم .
پسر دومم هم هشت ماهه بدنیا اومد سر این حرص و جوشا.
امشب با مادرانی که اینجا بچههاشون بسترین درددل میکردم دلم خیلی پر بود از شوهر و خونواده شوهرم .
خیلی سخته ...
یکی از دخترای اینجا میگفت وقتی شوهرت اینطوره چرا دوباره بچه اوردی
راستم میگفت. بچه هامم غصه خور میشن طفلیا اونم بیشتر از من غصه میخورن .
اونا که نفهمن من چرا ینفر دیگه رو وارد این زندگی کردم
مادرشوهر و شوهر منم دقیقا همینن حتی شوهرم پیش من با سینه های مادرش بازی میکرد... اینو گفتم ببینید عمق قضیه رو
جرات نداره نزدیک من و بچه هام شه
بهترین کار طلاق گرفتنه با مرد مامانی که همش بفکر مادرشه نمیشه زندگی کرد . نباید هم بچه اورد و سوخت و ساخت
انقدر حرف و توهینو تحمل کرد
واسه هموون شوهر هست یکی بهترشو میگیریم مگر چقدر عمر میکنیم زجر بکشیم
1403/09/09 08:23