سلام بر جان بی جانم سلام بر پیکر بی روحم نه جانی هست که بخواهم ازش تعریف کنم نه روحی دارم که بخواهم به خاطرش تلاش کنم و زنده نگه اش دارم روحم خیلی وقت است که مرده است کودک درونم پیری فرتوت است که شب را صبح میکند صبح راهم شب تاشاید زودتر زمان مرگم برسد
روزهارو میخوابم و شب زنده داری میکنم تا کمتر دلم بشکند کم تر حرف بشنوم تا کمتر مجبور پاسخ گفتن به هزاران نفر در طول روز باشم درعوض شب ها با خود درگیر هستم و تلاش میکنم جواب هزاران سوالی که خودم از خودم میپرسم را بدهم شب هاست که تلاش میکنم جوابی برای سوال هاییم پیدا کنم شاید مرهمی شود برای زخم های قلبم اما نیافتم😞
دقیقا هرچیری را که در زندگی دوست میداشتم را خدا ازمن گرفت من چیزی ندارم تا بخواهم برای از دست دادنش بگریم فقط نمی دانم چرا انقدر ترسو شده ام از تنها شدن میترسم از بی کسی میترسم من حتی از اینکه بخواهم خاطره بسازم میترسم میترسم که خاطره خوبی نسازم و بلعکس میترسم ان خاطره انقدر خوب باشد که من تا همیشه در ان زمان و لحضه غرق بشوم و ندانم که زمان دارد فرار میکند اری به راستی که زمان همچو غزالی تیز پا که گرفتار حمله دسته کفتار ها شده است میدود
مگر در توان خداوند نیست که دلم را شاد کند کمی از غصه هایم را کم کند تا بتوانم کمر راست کنم تا بتوانم چشم باز کنم و زیبایی جهانش را ببینم به خدا قسم که من نه عمر روح دارم نه صبر ایوب و یعقوب نه جان ابراهیم را دارم که از اتش به سلامت بیرون بیاییم.
[ ] روزها میگذرد و من هنوز درگیر هستم چند وقت دیگر به سن 20 سالگی خواهم رسید اما نمیدانم چرا خداوند نخواست که از این 20 سال که میشود 20 تا 1 سال واز آن یکسالش که میشود 12 ماه و از ان 12 ماه که 1 ماهش میشود 30 روز و1روز از ان 30 روز را که میشود 24 ساعت که من حتی 1 ساعت آن 24 ساعت را از ته دل نخندیدیمم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭🙃🙃🙃🙃🙃🙃🙃🙃🙃🙃🙃
ای بهترینم ای گه همیشه درقلبم مانده ای و نمی توانم به کسی بگویم گه چقدر تورا دوست میدارم چون تو نیامدی تا در باغ دلم رشد کنی... وقتی از گریه های بی دلیل شبانه ام پرسیدن وقتی از غم در نگاهم و جسم افسرده و بی جانم پرسیدن من فقط یکبار فقط و فقط یکبار از غم نبودنت برایشان گفتم و انها به من خندیدن هرکس به طریقه ای مسخره ام کرد گفتن بچه ای هنوز گفتن خوشی زده زیر دلت گفتن کدام بچه تاج بر سر پدر مادرش نهاده که تو سراغ بچه میگری مگر خود تو چه کردی اری کودک دلبندم اینگونه شد که دیگر نمیتوانم از غم نبودنت باکسی سخن بگوییم فقط از غصه نداشتنت اهه کشیدم هر بار که پرسیدن خوبی به دورغ گفتم شکر.......
ولی
1403/02/25 17:01